۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

خبرنامه سایت خبری تحلیلی رویداد

خبرنامه سایت خبری تحلیلی رویداد

Link to سایت خبری تحلیلی رویداد

جنبش سبز به کجا می خواهد برود؟

Posted: 29 Dec 2009 03:07 AM PST

اکبر گنجی
اشاره: جنبش سبز طی هفت ماه اخیر دستاوردهای خوبی داشته است: این جنبش تجلی بخشی از نارضایتی نهفته در جامعه ی ایران است. این جنبش از طریق هویت سازی، افراد را با یکدیگر پیوند داده است. این جنبش ازطریق نماد سبزش، نگاه بسیاری را در سراسر جهان به خود معطوف کرده است. این جنبش از طریق حضور در مجامع عمومی خود را تثبیت کرده است. این جنبش نشان داد که می توان بدون دخالت خارجی و استمداد از بیگانگان،گذار به رژیم دموکراتیک ملتزم به حقوق بشر را ممکن ساخت. حفظ تمامیت ارضی ایران یکی از مهمترین اصول جنبش سبز است. 

تقلب بزرگ انتخاباتی مردم را به خیابان ها کشاند. "رأی من چه شد" شعاری دوسویه بود: اعتراض به رئیس جمهور تقلبی از یک سو،و مطالبه ی انتخابات آزاد از سوی دیگر. به همین جهت اعتراض اولیه معطوف به مقابله ی با محمود احمدی نژاد بود. حمایت بی دریغ آیت الله علی خامنه ای از محمود احمدی نژاد و صدور فرمان سرکوب مردم از سوی او،نزاع با احمدی نژاد را به نزاع و رویارویی سبزها با علی خامنه ای تبدیل کرد. علی خامنه ای بیشترین نقش را در تعویض محل نزاع بازی کرد. 

در عین اذعان به این دستاوردها، جنبش دموکرسی خواهی بدون چشم اندازی از آینده و روشن کردن ترجیحات و مطالبات،گرفتار روزمره گی خواهد شد. چرخش های 180 درجه ای از یک سو به سوی دیگر، راهبر به مقصود نیست. یک روز مسأله این بود که با عمل وداع کرده بودیم.از هر نوع حرکت جمعی مردمی،به دلیل عدم کنترل و روشن نبودن پیامدها، می هراسیدیم. 

اما امروز مسأله این است که چهره های شاخص جنبش سبز و بسیاری از روشنفکران خود را به عمل جمعی پوپولیستی (تظاهرات اعتراضی خیابانی) سپرده اند. خیابان به عنوان خیابان هدف نیست،اما گویی برای گروهی خود خیابان به هدف تبدیل شده است. بدون بسیج اجتماعی نمی توان به موازنه ی قوای دولت و جامعه  دست یافت. اما بدون تعیین استراتژی،تاکتیک ها،شعارها و اهداف؛ کار جنبش دشوار خواهد شد. 

این نکته معلوم است که هرنوع برنامه ای، گروهی را ناراضی خواهد کرد. آنان که اهداف، شعارها،تاکتیک ها را نپسندند؛به دلیل تفاوت نظر در خصوص راهبردها و شعارها،چهره های شاخص جنبش سبز را به خودی و غیر خودی کردن متهم خواهند کرد. اما مگر می شود جنبش اجتماعی آزادیخواهی برای گذار به نظام دموکراتیک ملتزم به حقوق بشر را بدون برنامه پیش برد؟ 

همان طور که همه ی افراد و گروه ها حق دارند در این خصوص نظرورزی کنند، چهره های شاخص این جنبش هم حق دارند نظرات خود را بیان نمایند. ممکن است نظرات چهره های شاخص جنبش به مذاق برخی خوش نیاید،یا ممکن است اظهار برخی مواضع باعث جدا شدن برخی از همراهی شود، این واقعیات را نمی توان توجیه کافی برای فقدان برنامه و روشن نبودن نقشه ی راه قلمداد کرد. 

برنامه طرحی انتزاعی نیست که بتوان مستقل از واقعیت بدان اندیشید. برنامه،در چارچوب شرایط مشخص تدوین می شود. اگر چه تاریخ و جامعه را انسان ها آفریده اند،اما همان تاریخی که انسان ها آفریده اند ،ساختارهایی ایجاد کرده است که هر نوع  کنشی در محدوده های آن صورت می گیرد. اگر دموکراسی محصول موازنه ی قوا بین دولت و جامعه است،که هست،. بنابراین فهم دقیق موازنه ی قوا بین دولت و مخالفان،بخش مهمی از طراحی  راهبرد و مطالبات است. هدف یادداشت حاضر، برجسته سازی برخی واقعیاتی است که چهره های شاخص جنبش سبز در برساختن استراتژی، تاکتیک ها و شعارها باید به بدانها توجه کنند:

یکم- استقلال مالی دولت از جامعه: درآمدهای نفتی چنین امکانی برای رژیم فراهم آورده است. در چهار سال گذشته(1387- 1384) 280 میلیارد دلار درآمد نفتی کشور بوده است. این ظرفیت عظیم را به هیچ وجه نباید نادیده گرفت.

دوم- سازمان سرکوب: سلطان سازمان های نظامی-امنیتی-اطلاعاتی(سپاه پاسداران،بسیج، نیروی انتظامی،وزارت اطلاعات) در اختیار دارد که "می تواند" از آنها برای سرکوب جنبش استفاده کند. استقلال مالی به دولت امکان داده است که سازمان سرکوب را به شدت گسترش دهد.

سوم- اراده ی ماندن: اراده ی ماندن در قدرت در علی خامنه ای بسیار بالاست. علل متعددی در این وضعیت دخیل است. یکی از آن علل به قرار زیر است: با توجه به وابستگی شاه به دولت های غربی،برای او و نیروهای سرکوبگرش این "امکان" وجود داشت که به کشورهای زیادی بگریزند، اما این امکان برای علی خامنه ای و  مریدانش وجود ندارد.

چهارم- انحصار رسانه ای: علی خامنه ای در شرایطی که جنبش سبز را از هر رسانه ای محروم کرده است، تمامی رسانه ها(صدا و سیما،روزنامه ها،خبرگزاری ها،و...) را به انحصار خود در آورده است. این وضعیت کاملاً نابرابر،امکان فراخی برای کنترل افکار عمومی در اختیار رژیم قرار داده است. در عین حال باید به این پرسش هم پاسخ گفت: چه کسی در جامعه هژمونی دارد؟ رژیم یا مخالفان؟ می دانیم که شایعه در جامعه ی ایران یکی از قوی ترین رسانه هاست که نباید در تحلیل شرایط کشور نادیده گرفته شود. از سوی دیگر، سایت های اینترنتی ، تلویزیون های ماهواره ای و رادیوهای غیر ایرانی وجود دارد که تا حد امکان اطلاع رسانی می کنند.

پنجم- استفاده ی ابزاری از دین: آیت الله خمینی و کل دستگاه روحانیت، رژیم شاه را رژیمی ضد دین قلمداد می کردند. درست است که دین گریزی یکی از پیامدهای سه دهه حکومت دینی در ایران بوده است،اما نباید فراموش کرد که اکثریت مردم ایران همچنان دیندارند. به همین دلیل دستگاه تبلیغاتی -ایدئولوژیک سلطان(روحانیت درباری،منابر نماز جمعه،منابر مساجد،رادیو  و تلویزیون،روزنامه های دولتی، خبرگزاری های دولتی،و...) کوشش کرده و می کنند تا جنبش سبز را جنبشی ضد دینی قلمداد کنند. 

این جنبش، جنبشی دینی(به دنبال مطالبات دینی- مذهبی و رویارویی با بی دینان) نیست،بلکه جنبشی دموکراتیک(به دنبال مطالبات دموکراتیک و با مشارکت فاعلان و بازیگران متفاوت) است. اما پشتیبانی و مشارکت مراجع تقلید(آیت الله منتظری، آیت الله صانعی،آیت الله موسوی اردبیلی، آیت الله بیات) از آن، روحانی بودن برخی از چهره های شاخص(مهدی کروبی، محمد خاتمی) آن، و متدین بودن میر حسین موسوی و بسیاری از زندانیان؛ تبدیل شکاف بسیار ضعیف دینداران - بی دینان به شکاف اصلی را بسیار دشوار کرده است. همه ی فاعلان جنبش سبز باید به دقت تمام توجه داشته باشند که سخنانی بر زبان نرانند که شکاف دینداران- بی دینان را جایگزین شکاف اصلی دیکتاتوری- دموکراسی سازد.

نکته ی دیگری را هم نباید نادیده گرفت. هیچ کس خدا نیست. هیچ کس مسئول دین نیست. هیچ کس نمی تواند دیگری را دیندار یا بی دین بخواند. تاریخ دین بهترین شاهد مدعای ماست: بی دین خواندن ابن عربی، ملاصدرا، بوعلی سینا،مولوی، حلاج و دهها عارف و فیلسوف دیگر در جهان اسلام حاکی از آن است که نباید به این گونه مدعیات عنایت کرد. همین اتفاق در تاریخ مسیحیت و دین یهود هم روی داده است. "پشمینه پوشان تند خو" و "ریا کار" که در خلوت کاری می کنند و در محراب و منبر کاری دیگر،خود را علمدار دینداری و بی دینی قلمداد می کنند. پاسخ حافظ به آنها صریح بود:"آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت". 

ششم- استفاده ی ابزاری از احساسات ملی گرایانه: رژیم شاه رژیمی آمریکایی به شمار می رفت، اما رژیم جمهوری اسلامی، رژیمی ضد آمریکایی به شمار می رود. در نزاع بر سر مسأله ی هسته ای، جهان غرب به رهبری آمریکا سیاست دوگانه(دبل استاندارد) ی در رابطه ی با ایران و دیگر کشورهای منطقه ی خاورمیانه در پیش گرفته است. در حالی که برخی از کشورهای همسایه و منطقه(اسرائیل،هند، پاکستان،قزاقستان،روسیه) دارای بمب اتمی هستند،جهان غرب به دنبال آن است که ایران غنی سازی اورانیوم در داخل کشور را تعطیل سازد. رژیم با علم کردن این سیاست دوگانه ی غیر قابل دفاع،تبلیغات خود را به این جهت سوق داده است که  غربیان مخالف استفاده ی علمی- پزشکی ایران از انرژی هسته ای هستند. بدین ترتیب رژیم می تواند با افزایش تنش با جهان غرب،اجماعی حول خود پدید آورد.

تکنولوژی هسته ای حق مردم ایران است. اما سلطان با تبدیل مسأله ی هسته ای به مسأله ی اصلی، به دنبال آن است که توجه ایرانیان و جهانیان را از نقض حقوق اساسی مردم ایران منحرف سازد. شعار "جمهوری ایرانی"،از این منظر،نوعی واکنش به سوء استفاده ی دولت از احساسات ملی گرایانه ایرانیان می تواند به شمار رود.

هفتم- ترس و یأس: علی خامنه ای و مریدان منفعت برش،از طریق ارعاب می کوشند بر جنبش سبز فائق شوند. زندان و شکنجه و کشتار مهمترین شیوه ی آنان در رویارویی با جنبش سبز است.  آنها به هیچ وجه به جنبش سبز مجوز برگزاری یک تجمع قانونی را نمی دهند. از سوی دیگر، با تکرار دائمی این سخن که 13  میلیون رأی دهنده ی به مهندس موسوی به شدت ریزش کرده و به دویست- سیصد و حداکثر چند هزار نفر تقلیل یافته اند، می کوشند تا عاملان و فاعلان جنبش سبز را ناامید سازند. 

هشتم- استراتژی و تاکتیک: از نظر منطقی، خوب(درست) و بد(نادرست) استراتژی و تاکتیک،محصور به چهار رابطه است: 1- استراتژی خوب،تاکتیک خوب. 2- استراتژی خوب،تاکتیک بد. 3-  استراتژی بد، تاکتیک خوب. 4- استراتژی بد، تاکتیک بد.
توجه به این روابط بسیار مهم است. به عنوان نمونه، دفاع از آیت الله خمینی، الگو قرار دادن آرا و افکار او به عنوان مقتدای جنبش سبز(سید محمد خاتمی: "بزرگترین متفکر اصلاح طلب امام خمینی است")،استراتژیک است یا تاکتیکی؟

 سنگر گرفتن در پشت آیت الله خمینی پیامدهایی دارد که نمی توان آنها را نادیده گرفت. وقتی چهره های شاخص جنبش سبز خود را پیروان  واقعی آیت الله خمینی معرفی می کنند و زمامداران کنونی را مخالفان آیت الله خمینی قلمداد می کنند، خود و جنبش سبز را وارد گفتمانی می کنند که رهایی از آن بسیار دشوار است. به تعبیر دیگر،نزاع  بر سر شکاف اصلی(دیکتاتوری و دموکراسی)، به نزاع مدافعان و مخالفان آیت الله خمینی فروکاسته می شود. 

اینان به این سخن آیت الله خمینی استناد می جویند که: "میزان رأی ملت است"[1]، آنان هم به این سخن آیت الله خمینی استناد می جویند که: "پشتیبان ولایت فقیه باشید تا کشور آسیبی نبیند". آنان سخنان بی شماری از آیت الله خمینی، خصوصاً دوران پس از انقلاب، نقل خواهند کرد تا نشان دهند چهره های شاخص جنبش سبز دروغ می گویند که پیرو خط امام اند. 

چهره های شاخص جنبش سبز  که در شرایط سرکوبگرانه ی داخل کشور در حال مبارزه اند، و می دانند  که رژیم به دنبال کوچکترین بهانه برای حذف و نابودی آنهاست، شاید چاره ای جز توسل به آیت الله خمینی نداشته باشند. اما، داستان پاره کردن عکس آیت الله خمینی، نشان دادن آن از سیمای جمهوری اسلامی، هیاهو به راه انداختن پیرامون آن و برپایی تظاهرات سراسری در کل کشور؛ محدودیت های این گفتمان را نشان داد. وقایع اخیر نشان داد که در اینجا با استراتژی و تاکتیک بد مواجه شده ایم. تجربه ی مبارزات آیت الله منتظری بهترین شاهد مدعای ماست. 

ایشان هیچ گاه خود را در چنبره ی گفتمان آیت الله خمینی زندانی نکرد. نه تنها آیت الله خمینی را الگوی آزادیخواهی معرفی نکرد، بلکه در برابر فرامین ناقض حقوق بشر او ایستاد. جایگاه بی نظیر آیت الله منتظری در میان دموکراسی خواهان و مدافعان حقوق بشر نشان دهنده ی آن است که آن چه مهم است، تسخیر دولت نیست،مهم دفاع از حقوق اساسی مردم، ایستادن در برابر خودکامگی و قدرتمند کردن مردم از طریق سازمان یابی است. این آن چیزی است که اگر همه ی نخبگان بدان تن دهند،مردم و جامعه را قدرتمند خواهد کرد.

انتخاب گفتمان حسینی- یزیدی ، استراتژی بسیار خطرناکی است. امام حسین مهمترین نماد مبارزه ی خونین تاریخ شیعیان است. شیعیان هرگاه خواسته اند با حکومتی در عمل درگیر شوند و آن را به زیر کشند(سرنگون سازند)، به این منبع عظیم ظلم ستیزی و  عدالت طلبی پناه برده اند.

این گفتمان در ایجاد انقلاب 1357 نقش اساسی داشت. علی شریعتی می گفت: همه ی روزها عاشورا و همه زمین ها کربلا است. آنان که رفتند(شهید شدند)،کاری حسینی کردند،آنان که زنده ماندند، باید کاری زینب وار انجام دهند، وگر نه یزیدی اند. تجربه ی انقلاب 57 ، پیامدهای خواسته و ناخواسته ی آن گفتمان را روشن کرده است. سفید (حسینی ها) و سیاه(یزیدی ها) کردن طرفین نزاع  و استناد به عاشورا، چه راهی جز کشته شدن حسینی ها یا کشتن یزیدیان به روی جنبش سبز می گشاید؟ وداع با روش های مسالمت آمیز و توسل به روش های خشونت آمیز، یکی از پیامدهای این گفتمان است. رژیم با هدف آفریدن توجیه سرکوب به این گفتمان توسل می جوید. استناد جنبش سبز به این گفتمان برای رسیدن به چه مقصودی است؟ 

دموکراسی محصول مبارزات مسالمت آمیز،قدرتمند کردم مردم، میزهای مذاکره و بده بستان است. رهبری جنبش دموکراسی خواهی باید بتواند با رهبری نظام سرکوبگر وارد گفت و گو، به منظور گذار مسالمت آمیز به دموکراسی، شود. گفتمان حسینی- یزیدی، راه گفت و گو را مسدود می سازد. عاملان و بازیگران جنبش سبز باید به این فکر کنند: آیا با یزید می توان مذاکره کرد؟ اگر پاسخ منفی است،آیا بدون میز مذاکره، گذار مسالمت آمیز ممکن است؟ اگر پاسخ منفی است، گفتمان حسینی- یزیدی را باید کنار نهاد.

نهم- رادیکالیسم در روش، رادیکالیسم در اهداف: سلطان و مریدانش جنبش سبز را جنبشی ساختار شکن و یک نوع انقلاب رنگی قلمداد کرده اند. به تعبیر دیگر،سلطان و نیروهای سرکوبگرش شرکت در انتخابات و رأی دادن به کاندیدای دیگر را براندازی نرم و  کودتای مخملی معرفی می کنند. برخی افراد و گروه ها وقتی با این نوع تبلیغات رژیم روبرو می شوند،به سرعت این تلقی از جنبش سبز را انکار و طرد می کنند. برای  راهبردی روشن در این زمینه، دو نوع عقلانیت را باید از یکدیگر تفکیک کرد:

عقلانیت نظری: به معنای تناسب دلیل و مدعا.
عقلانیت عملی: به معنای تناسب روش ها و اهداف.

اگر جنبش سبز به دنبال دموکراتیزه کردن جامعه و قلمرو سیاسی است، که هست، دنبال کردن چنین هدفی در ساختار سیاسی خودکامه ی کنونی، هدفی رادیکال به شمار می آید. به تعبیر دیگر،گذار به نظام دموکراتیک ملتزم به حقوق بشر خواستی رادیکال محسوب می شود. چنین رادیکالیسمی اخلاقی و موجه است. اما عقلانیت عملی حکم می کند که از روش ها و وسایلی استفاده شود که  جنبش سبز را به این هدف برساند،نه استفاده از روش ها و وسائلی که ما را از هدف دور سازد.

روش های رادیکال(انقلابی: خشونت آمیز) به هیچ وجه به نظام دموکراتیک ملتزم به حقوق بشر منتهی نخواهد شد. روش های مسالمت آمیز، روش هایی است که متناسب به این هدف رادیکال(درخواست دموکراسی و حقوق بشر) اند. یکی از دستاوردهای جنبش سبز، پیروزی اخلاقی بر رژیم است. دموکراسی خواهی و دفاع از حقوق بشر به عنوان اهداف، و توسل به روش های مسالمت آمیز برای رسیدن به اهداف،دلیل این پیروزی اخلاقی بوده است. 

فوران و سلطه ی احساسات،یکی از ارکان روش های انقلابی است. جنبش دموکراسی خواهی، جنبشی عقلانی است که به هیچ بهانه ای احساسات را جایگزین عقلانیت نمی کند. چهره های شاخص جنبش و روشنفکران، اگر به دنبال دموکراتیزه کردن ساختار سیاسی و کل جامعه هستند،باید به صراحت تمام، همه روزه،روش های خشونت بار را نقد و نفی کنند. با نفرت، کینه،انتقام و خشونت نمی توان دموکراسی برساخت. به کار گیری خشونت جامعه ی ما را وارد دور باطل خشونت می سازد،خشونت را افزایش می دهد و توسل به خشونت رژیم را موجه می کند.

عصبانیت مردم از خودکامگی و سرکوب عریان زمامداران سیاسی قابل فهم و همدلی است،اما توسل به خشونت به هیچ بهانه ای  قابل توجیه نیست. آتش زدن پاسگاه، پرتاب کوکتل مولوتف به ون های نیروی انتظامی،به آتش کشیدن موتورها و حمله به نیروهای نظامی و انتظامی کار چه کسانی است؟ بخشی از سازمان سرکوب رژیم؟ برخی از گروه ها و سازمان های شبه توتالیتر؟ یا جنبش سبز؟ برای من باور کردنی نیست که آن چند میلیون انسان شریف و باهوشی که شعار می دادند: "رأی من چه شد؟ " ،چنان اقداماتی کرده باشند. روز عاشورا آنان چند نفر را به شهادت رساندند. نحوه ی به شهادت رساندن برخی از شهداء به شیوه ی ترور بوده است. نه تنها نباید به خشونت توسل جست،بلکه باید به گونه ای عمل کرد که دولت نتواند از سازمان سرکوب علیه مردم استفاده کند. 

در آلمان شرقی سابق، در شهر لایپزیک ، مردم معترض هر هفته جلوی کلیسای شهر جمع می شدند و دعا می خواندند. در برخی از شهرهای اروپای شرقی سابق، صدها هزار تن از مردم بدون آن که شعاری سر دهند،شمع به دست سیاهی شب را به روز تبدیل کردند. این گونه بود که رژیم های توتالیتر نتوانستند از سازمان سرکوب علیه استفاده کنند.

دهم- ساختار و کارگزار: یکی از مهمترین مسائل علوم اجتماعی تجربی،مسأله ی ساختار (structure)و عاملان (agency)است. ساختارگرایان، عاملان و بازیگران را عروسک های خیمه شب بازی ساختارهای اجتماعی به شمار می آورند. در مقابل، فردگرایی روش شناختی، ساختارها را به فاعلان فرو می کاهد. به تعبیر دقیق تر،از نظر وجود شناختی (ontological)، چیزی جز افراد در جهان خارج وجود ندارد. ساخت اجتماعی موجودیتی مستقل از تک تک افراد ندارد[2].

مسأله ای که در طراحی راهبرد بدان توجه باید کرد به شرح زیر است: بر مبنای ساختارگرایی، سخن گفتن از احمدی نژاد و دیگر رهبران، داروی درمان بیماری سرطانی "ساختار استبدادی"  نخواهد بود. اما بر مبنای فردگرایی روش شناختی،هرگونه تحلیل اجتماعی در نهایت باید به عاملان(افراد) تحویل شود. بر این مبنا، حتی اگر رژیم جمهوری اسلامی رژیمی سلطانی به شمار نیاید،باز هم علی خامنه ای قدرتمندترین شخصیت رژیم است. 

اگر بخواهیم از تشبیهی برای فهم موضوع استفاده کنیم،می توان گفت: "علی خامنه ای قلب و مغز رژیم است". از این رو علم کردن احمدی نژاد و کوبیدن او اگر تاکتیکی برای عدم رویارویی مستقیم با علی خامنه ای باشد،تاکتیکی قابل فهم است،نه قابل توجیه (justified). اما اگر چنین نباشد،با مشکل فهم و درک توزیع قدرت در نظام سیاسی ایران مواجه خواهیم بود. چهره های شاخص جنبش سبز تمام کوشش خود را مصروف آن کرده اند تا جنبش را به مقابله ی با آیت الله علی خامنه ای نکشانند، اما این خود رهبر بود و هست که مطالبات را به خود معطوف داشت و شعارها را علیه خود کرد.

نتیجه: جنبش سبز به استراتژی روشن محتاج است. پیامدهای خواسته و ناخواسته ی جنبش سبز، گریبان همه را خواهد گرفت. روش های خشونت بار چاره ی بیچارگی ما نیستند. درد ما، درد استبداد و خودکامگی است. مسأله ی ایران، مسأله ی چند فرد یا گروهی از افراد نیست. مسأله ی ما، استبداد نهادینه شده در همه ی زوایای زندگی است. استبداد، دوره ای استثنایی در تاریخ ما نبوده است. تاریخ ما، تاریخ استبداد و خودکامگی است. 

با تغییر صورت مسأله،به حل مسأله نزدیک نخواهیم شد. مسأله ی اصلی، مسأله ی گذار به نظام دموکراتیک ملتزم به حقوق بشر است. باید به این مسأله فکر کرد. باید برای این مسأله چاره اندیشی کرد. اگر دیر بجنبیم، رودهایی که جاری شده اند، به سیلی ویرانگر تبدیل خواهند شد که همه را با خود خواهد برد. حداقل کاری که می توان و باید کرد این است که خواست ها و مطالبات دموکراتیک(به عنوان مثال: انتخابات آزاد،حق تجمعات مسالمت آمیز،آزادی کلیه ی زندانیان سیاسی- عقیدتی،آزادی مطبوعات و رفع توقیف از کلیه ی مطبوعات توقیف شده، آزادی احزاب،انتخاب روسای دانشگاه ها به انتخاب دانشگاهیان، عفو عمومی به تصویب مجلس،تشکیل کمیته ی حقیقت یاب ملی درباره ی انتخابات ریاست جمهوری 22 خرداد،استعفای محمود احمدی نژاد و برگزاری انتخابات مجدد و...) مرحله ی کنونی جنبش را مدون کنیم. 

این مطالبات را به تائید جمع هر چه بزرگتری از چهره های ملی، موثر ، نظریه پرداز و مقبول برسانیم و بدین ترتیب اجماعی ملی پیرامون مطالبات مشخص و مدون برسازیم. اگر وضعیتی خطرناک و ناخواسته پیش آید،همه ی ما اخلاقاً در پیدایش آن وضعیت مسئول خواهیم بود. آنان که دستی در آتش دارند،به جای بنزین پاشیدن بر آتش، باید آتش را خاموش سازند.

مگر می شود از رژیم بنیادگرای سرکوبگر دفاع کرد؟ مگر می شود برای تثبیت و دوام این رژیم کار کرد؟ آیا کسانی که سال ها در زندانهای این رژیم حبس و شکنجه شده اند،اینک به عاملان بقای این رژیم مبدل شده اند؟ مسأله این نیست،مسأله انتقال تجربه ی نسل انقلاب  1357 است. آن تجربه چه بود؟ آرنت،پوپر،ارول،جیلاس، گیدنز و دیگران در خصوص این تجربه سخنان نیکویی بیان کرده اند. ارول می گفت: "همه ی انقلابها شکست هستند. 

اما همه ی شکستها یک گونه نیستند". میلوان جیلاس گفته است:"انقلاب همواره یک تراژدی در زندگی بشری است، دوست ندارم آن را رویایی جلوه دهم. انقلاب[شوروی، یوگسلاوی] هم اهریمنی بود... نمی توانم بفهمم که جنایات خونین و رنجهای بزرگ را چگونه می توان انسانی خواند"[3]. آنتونی گیدنز هم نوشته است:"انقلابها به نام آزادی صورت می گیرند، اما اغلب به دنبال آنها یک دوره ی سرکوب شدید اجتماعی به وجود می آید... به دنبال انقلابها دوره های حبس و اعدامهای گسترده ی خودسرانه و سانسور شدید آمده است. اصطلاح "وحشت انقلابی" که اولین بار برای توصیف پیامد انقلاب سال 1789 فرانسه به کار رفت به معنای استفاده ی منظم از خشونت برای تحمیل اطاعت نسبت به مقامات حاکم جدید است"[4]. 

آرنت نوشته است:"باید به این حقیقت غم انگیز توجه کرد که بیشتر وقایعی که انقلاب نام گرفته اند نه تنها از ایجاد "اساس آزادی" بلکه از تضمین حقوق و آزادیهای مدنی و تأمین نعمت "حکومت محدود" بر پایه ی قانون اساسی نیز عاجز بوده اند"[5].

پاورقی ها:
1- سید محمد خاتمی پس از ماجرای پاره کردن عکس آیت الله خمینی گفته است:
"ما اسلام واقعی را در بینش و روش امام می ‌بینیم که جمهوری اسلامی را مطرح می ‌کند یعنی دموکراسی را پذیرفته است اما به نقص‌هائی که دموکراسی دارد و جامعه‌ شناسان و فیلسوفان غرب هم آن‌ها را مطرح کرده‌اند یعنی فقدان عنصر معنوی و الهی در درون جوامع، توجه کرده و جمهوری اسلامی یعنی آن ارزشها هم به دموکراسی اضافه شود...امام خمینی مظهرآزادگی و آزادی ملت ایران است؛ کدام کلام بالاتر از این برای مردم ‌سالاری است که میزان رای مردم است؟ امام خمینی که شوخی نکرده‌اند!میزان رای مردم است یعنی چی؟...اصلاحات می‌ گوید این انقلاب، قانون اساسی و معیارهای دینی و امام را قبول داریم و معتقدیم در بسیاری از موارد؛ دراین معیارها انحراف به وجود آمده است و باید اصلاح شود...اصلاحات بیش از برگزاری درست انتخابات و عمل به قانون اساسی چیز بیشتری نمی ‌خواهد... مرزهای ما با آنهایی که ضد دینند،با متحجران، حتی با کسانی ‌که می‌ گویند دین نباید در حیات سیاسی دخالت کند،[روشن است].
رجوع شود به: http://emruz.biz/ShowItem.aspx?ID=26552&p=1

2- کارل پوپر  در این خصوص گفته است:
"همه ی پدیده های اجتماعی، و خصوصاً کارکرد همه ی نهادهای اجتماعی را باید همیشه ناشی از تصمیمات، اعمال، و نگرشها،و غیره ی افراد بشری دانست... ما هرگز نباید به توضیحی برحسب به اصطلاح "اجتماعات" بسنده کنیم و خرسند شویم"( کارل پوپر، جامعه ی باز و دشمنان آن، ص 98).
مطابق‌ تقرير هويت‌شناسانه ی‌ فردگرايی‌: 
"هويّات‌ اجتماعی‌، چيزی‌ نيستند به‌ جز مجموعه‌هايی‌ از افراد كه‌ نسبتهای‌ گوناگون‌ با هم‌ دارند. دانشگاه‌ چيزی‌ نيست‌ جز افرادی‌ كه‌ فعاليت‌ دانشگاهی می ‌كنند، يعنی‌: استادان‌، دانشجويان‌، امنا، رؤسا و سرايداران‌. اين‌ تقرير از آموزه‌، تقريری‌ است‌ در باب‌ تركيب‌ خارجی‌ پديده‌ اجتماعی‌ و مفادش‌ اين‌ است‌ كه‌ هر پديده ی‌ اجتماعی‌ مولَّف‌ است‌ از افراد و افعالشان‌... همه‌ هويّات‌ اجتماعی‌، اعم‌ از دولت‌، نظام‌ اقتصادی‌، معاهدات‌، نظام‌ حقوقی‌، دين‌، سنن‌ هنری‌، جنگ‌، اعتصاب‌، نظامات‌ تجاری‌ و انقلابات‌، همه‌ قائم‌ به‌ مجموعه‌ای‌ از افراد و افعال‌اند. ساختارها و نهادهای ‌ اجتماعی‌، نظام‌ هنجارها و اشكال‌ مختلف‌ روابط‌ اجتماعی‌، همه‌ متشكل‌ از آدميانی‌ هستند كه‌ به‌ كارهای‌ معنی ‌دار و آگاهانه‌ مختلف‌ مشتغل‌اند"(دانیل لیتیل، تبیین در علوم اجتماعی ، ترجمه ی عبدالکریم سروش، انتشارات صراط ، صص313- 312). 
از سوی دیگر، در جبهه ی مقابل، فوکو در تاریخ و جنسیت نوشته است:
"ما باید بکوشیم کشف کنیم که چگونه سوژه ها بتدریج، به نحوی پیش رونده، واقعی، و به شکلی مادی از طریق کثیری از ارگانیسمها، نیروها، انرژیها، مواد، تمناها، اندیشه ها، و غیره ساخته می شوند". (ص 97).
مارکسیسم ساختارگرا هم فاعل بودن آدمیان را انکار می کند. از نظر آنها، ساختارهای زیربنایی اجتماعی کنش های آدمیان را تعیین می کنند. در این دیدگاه انسان ها به عروسک های خیمه شب بازی ساختارهای اجتماعی تبدیل می شوند. به گفته ی یان کرایب،مارکسیسم ساختارگرا، اقتصاد را چوب بیلیاردی می داند که با آن توپ بیلیارد سطوح سیاسی و ایدئولوژیک به حرکت در می آید.آلتوسر می گفت:"اقتصاد در تحلیل نهایی تعیین کننده است". 

3-  سه دیدگاه درباره ی اصلاحات در شوروی، چین و یوگسلاوی، مصاحبه با میلوان جیلاس، آندره ساخارف، ولیو بینیان، گردآوری و ترجمه ی هرمز همایون پور،انتشارات آگاه،صص 60- 59.

4-  آنتونی گیدنز، جامعه شناسی ،نشر نی، ص 666 . 

5-  هانا آرنت، انقلاب، ترجمه ی عزت الله فولادوند، انتشارات خوارزمی، ص 313.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر