۱۳۸۹ فروردین ۴, چهارشنبه

شیر زنان ایران



سه هزار نفر از خونریزان مغول در شهر زنگان ( نام زنگان پس از نام شهین به شهر زنجان گفته می شد ) باقی ماندند جنگ در باختر ایران باعث شد دو هزار و هفتصد نفر دیگر از سربازان خونریز مغول هم از شهر خارج شوند و بسوی مرزهای دور روان شوند در طی یک هفته 67 مرد میهن پرست زنگان کشته شدند رعب و وحشت بر شهر حاکم بود سربازان مغول 200 پسر زنگانی را بزور به خدمت خویش درآورده و به آنها آموزشهای پاسبانی و غیره می دادند .
اما هر روز از تعداد مغول ها کاسته می شد در طی کمتر از 30 روز فقط 120 مرد مغول در درون شهر باقی مانده بود و کسی از بقیه آنها خبر نداشت .
دیگر مردان مهاجم پی برده بودند که هر روز عده ایی از آنها ناپدید می گردد . بدین منظور تصمیم گرفتند از شهر خارج شوند . و در بیرون شهر اردو بزنند .
با خارج شدن آنها از شهر هیاهویی در شهر برپا شد و همه از ناپدید شدن مهاجمین صحبت می کردند میدان شهر مملو از جمعیت بود پیر مردی که همه به او احترام می گذاشتند از پله ها بالا رفت و گفت : مردان زنگان باید از دختران این شهر درس بگیرند آنگاه رو به مردان کرد و گفت کدام یک از شما مغول خونریزی را کشته است ؟ چهار مرد پیش آمدند ، هر یک مدعی شدند مغولی را از پا درآورده است .
پیر مرد خنده ایی کرد و به گوشه میدان اشاره کرد سه دختر زیبا و قد بلند ایستاده بودند . گفت وجب به وجب کف خانه این دختران از کشته های دشمنان ایران پر است آنگاه مردان ما در سوراخ ها پنهان شده اند .
با شنیدن این حرف مردان دست بکار شدند و در همان شب بقیه متجاوزین را نابود ساختند . به یاد کلام جاودانه ارد بزرگ می افتم که : شیر زنان میهن پرست ایران ، بزرگترین نگهبانان کشورند .
کاش نام آن سه زن را می دانستم بگذار به هر سه آنها بگویم ایران ! که نام همه زن های ایران ا
ست

منبع :
http://www.iran20.com/105114/blog/67186/

۱۳۸۹ فروردین ۳, سه‌شنبه

Jomalaat Hakimanhe

دیباچه ی جملات ناب
[تصویر:  1268593980.gif]

از نظر گاندي هفت موردي که بدون هفت مورد ديگر خطرناک هستند:

1- ثروت ، بدون زحمت
2- لذت، بدون وجدان
3- دانش، بدون شخصيت
4- تجارت، بدون اخلاق
5- علم، بدون انسانيت
6- عبادت، بدون ايثار
7- سياست، بدون شرافت

تقريبا همه ميتوانند در برابر فلاکت و بدبختي مقاومت کنند. اگر ميخواهي فردي را امتحان کني, به او قدرت بده." آبراهام لينکولن

همه دوست دارند که به بهشت بروند, ولي کسي دوست ندارد که بميرد. جان لوييس

تجربه اسمي است که افراد به اشتباهاتشان ميدهند. اسکار وايلد

هميشه بين خود و همسرت بازه اي را نگاهدار تا به خواري گرفتار نشوي . اُرد بزرگ

در زندگي ثروت حقيقي مهرباني است ، و بينوايي حقيقي خودخواهي . وينه

طلوع و غروب عشق ، خود را به وسيل? درد تنهايي و جدايي محسوس مي سازد . لابروير

فرودستان ، در بهترين هنگامه هم ، بهانه هاي فراوان ، براي انجام ندادن کار هاي خويش دارند . اُرد بزرگ

اگر مشکلي داري، به دليل طرز فکر توست و تنها راهي که مي تواني مشکلات را براي هميشه حل کني، اين است که طرز فکرت را تغيير دهي. وين داير

چرخهاي سنگين و زنگ زده زندگي با دستهاي نامرئي اميد مي چرخد . ناصرالدّين صلب الزماني

خوارترين کارفرما کسي است که با ندادن و يا کم کردن دستمزد زير دست فرمانروايي مي کند . اُرد بزرگ

بهترين لحظات زندگي من لحظاتي بود که در خواب گذراندم. بتهوون

آنکس بر خويشتن نگهبان دارد که براي رسيدن به هوس و آرزوهاي کوچک قدر نيکخويي و جوانمردي را نشکند ، و اگر فزوني و کاميابي بد روزگار را ديد تن به پستي و زبوني نسپارد. بزرگمهر

اراده ي مرد عامل خوشبختي اوست. شچدرين

از فلاسفه مي خواهم که به دنبال حقيقت نروند چون حقيقت نياز به پشتيبان ندارد . فردريش نيچه!

اگر مي خواهي بزرگ شوي ، از کردار نيک ديگران فراوان ياد کن . اُرد بزرگ

داروهاي تلخ را با روپوش شيرين مي پوشانيم چرا حقيقت و اخلاق را نيز با لباسهاي زيبا نپوشانيم ؟ . شامفورت

گريه چرا ؟ فتح را آرزو کنيد. استفن گرين
وقايع خوش زندگي مثل درختان سبز و خرمي است که وقتيکه از دور نظاره شان مي کنيم خيلي زيبا به نظر مي رسند ولي به مجرد آنکه نزديکشان شده و در داخلشان مي رويم زيبائيشان هم از بين مي رود ، شما در اين موقع نمي توانيد بفهميد زيبائيش به کجا رفته ، آنچه مي بينيد چند درخت خواهد بود و بس. شوپنهاور

ارزش هر کس به قدر خرد اوست . بزرگمهر

داروهاي تلخ را با روپوش شيرين مي پوشانيم چرا حقيقت و اخلاق را نيز با لباسهاي زيبا نپوشانيم ؟ . شامفورت

صاحب همت در پيچ و خم هاي زندگي، هيچ گاه با ياس و استيصال رو به رو نخواهد شد. ناپلئون

گريه چرا ؟ فتح را آرزو کنيد. استفن گرين

مرد بلند همت تا پايه بلند به دست نياورد از پاي طلب ننشيند. كليله و دمنه

همت آن است كه هيچ حادثه و عارضه اي، مانع آن نگردد. ابن عطا

زندگي دشوار است اما من از او سرسخت ترم.

من تنها با مردي ازدواج مي کنم که عتيقه شناس باشد ، زيرا فقط در اين صورت است که هرچه پيرتر شدم در نظر شوهرم عزيزتر خواهم بود . آگاتا کريستين

اکنون به شما مي گويم که مرا گم کنيد وخود را بيابيد.وتنها آن گاه که همگان مرا انکار کرديد، نزد شما باز خواهم آمد . فردريش نيچه

ارزش انسان به داشته هايش نيست، به چيزي است كه آرزوي بدست آوردنش را دارد. جبران خليل جبران

جمع مال ، تحصيل کاميابي ، کسب دانش و شهرت ، هيچکدام با تندرستي برابري نمي کند . براي حفظ تندرستي بايد از هر چيز که براي تندرستي مضر است پرهيز کرد . مخصوصاً از شهوت رواني . شوپنهاور

شاد ماندن به هنگامي كه انسان درگير و دار كارهاي ملال آور و پرمسئوليت است، هنر كوچكي نيست. نيچه

هنگامي که در سکوت شب گوش فرا دهي خواهي شنيد که کوهها و درياها و جنگلها با خود کم بيني و هراس خاصي نيايش مي کنند . جبران خليل جبران

دوست بداريد كساني را كه به شما پند مي دهند نه مردمي كه شما را ستايش مي كنند. دور وبل

كار و كوشش ما را از سه عيب دور مي دارد، افسردگي، دزدي و نيازمندي. ولتر

براي پيشرفت و پيروزي سه چيز لازم است اول پشتكار دوم پشتكار، سوم پشتكار. لردآديبوري

سرچشمه همه فسادها بيكاري است، شيطان براي دست هاي بيكار، كار تهيه مي كند. پاسكال

بهترين يار و پشتيبان هر كس بازوان تواناي اوست.

مفهوم چيزهاي گوناگون نه در خود آنها که در نگرش ما نسبت به آن ها نهفته است دسنت اکسپري

همان طور که آفتاب تيرگي ها را مي راند اشخاص با نشاط نيز از قلب ديگران غم و اندوه را مي زدايند - اورايزن اسوت

سلامتي نعمتي است که نمي توان آن را با پول خريد - آيزان والتون

قهرمان واقعي كسي است كه سبب خوشي ديگران مي گردد - مونترلان

عشق فوران مي کند چون آتش فشان ، دوست داشت جاري مي شود چون رودجانه اي با شيب نرم

من تنها يک چيز مي‌دانم و آن اينکه هيچ نمي‌دانم - سقراط

زنده بودن حرکتي افقي است از گهواره تا گور و زندگي کردن حرکتي عمودي است به سوي او

دروغ شکوفه مي آورد اما ميوه ندارد.

هميشه براي دلسرد شدن زود است ادامه دادن را ادامه دهيد .

خطا فرصتي است كه هوشمندانه تر باشيم - هنري فورد

روند رشد، پيچيده و پر زحمت است و در درازاي عمر ادامه دارد - اسکات پک

براي دشمنانت، کوره را آنقدر داغ مکن که حرارتش خودت را هم بسوزاند!

مرد بزرگ وقار دارد اما متکبر نيست و مرد کوچک تکبر دارد ولي وقار ندارد

در جهان روشنايي هايي وجود دارد كه در عميق ترين ظلمات نهانند

وجود نيروي تخيل يك عنصر اساسي در نوابغ است .شوپنهاور

از گناه تنفر داشته باش نه از گناهکار - گاندي
Bouquet2Loveshower


منبع :
http://pnuforums.ir/archive/index.php/thread-5696.html


   Nutrition
Improve your career health. Click now to study nutrition!
Click Here For More Information
 

arezo



●پایان جلد نهم بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) * فرگرد آرزو به قلم استاد فرزانه شیدا *

پایان جلد نهم بعُد سوم●
● مناجات عشق●
بار الها...
تخم عشق را در دل جانان بکار
عاشقان را با خودت مأنوس ساز
درد دوری از دل دلدادگان بیرون بساز
عشق را سامان بده...
عشق را از نو بساز...
____ سروده ی :«احسان ضامنی »___
● بعُد سوم آرمان نامه ی ارد بزرگ●
● فرگرد آرزو●
___ " ای نسیم دلنواز آرزو ___

ای نسیم دلنواز آرزو
با دل من قصه ای دیگربگو
گو که لبخندی ز خورشید آمده
در طلوعی نور ِامید آمده
تا دهد گرمی به قلب بیقرار
تا نگیرد قلب من ازروزگار
گو سرشکی کز جفازاری شده
پای گلزار وفاجاری شده

گو مشو نومید ازاین شیب وفراز
میرسد شادی به باغ خانه باز
گو نمی میرد گل لبخند عشق
گلشنی خواهد شدن پیوند عشق
گو که سازِ آن نگاه دلربا
مینوازد نغمه های خنده را
گو که تا آرام جان گیرم دمی
مانده ام تنها,بدون همدمی

ای نسیم دلنواز آرزو
قلبِ« شیدا» را در آتش ها بجو
گرچه دامن میزنی این شعله را
قلبِ شیداوش ,اسیرِ واله را
لیک دیگر بال وپر را سوختم
خود به عشقی ,شعله را افروختم
سوختم در شعله ها ,با سوز دل
بال وپر در عشقِ نار افروز دل
سوختم صد آرزو , در نار عشق
باامیدی ,در دل وُ ,ا نبار عشق
آه ...بر این ارزو آن صد امید
وه که دل , ناکامی , دنیا کشید


ای نسیمِ دلنوازِ آرزو
با خدایم قصه ی دل را بگو
گو که چَشم ,انتظار من توئی
در شب راز ونیاز ِ من , توئی
ازتو میخواهم کرا یاری دهی
تا بیابم پیش پای خود رهی
ازتو نومیدی ندیده این دلم
تا به ارامی رسیده این دلم
چون توئی حامی من درباورم
همرهم باش ای یگانه یاورم
___5 آذرماه 1382 از فرزانه شیدا ____
امیدوآرزو تنهابهانه های انسان وتنها دست آویز رهائی بخش دل دردنیائی ست که بافشار ومشکلات وسختیهای روزمره هردم برای انسان مشکلی آفریده,ودرراهها وبیراهه هاودوراهی ها آدمی راسرگردان کرده است امادر قدرت آرزووامید قدرتی نهفته است که دل راوامیداردتا برای رسیدن به, اهداف خوبیش درهرزمینه ای که هست چه,احساسی باشدومعنوی چه برحسب نیازها باشدومادی ,به هرشکل انسان راوادار میکنداندیشه ای برای رسیدن به آرزوها وامیدهای خویش داشته باشدوبه گفته بزرگان"آرزوکردن خود نیمی ازراه رفتن است "چراکه چون آرزوکنیم نیمی از راه رارفته ایم وچون تصمیم بگیرم نیمه ی دیگری ازراه راطی کرده ایم وچون دررسیدن به آن اصرارورزیم به,انتهای راه وبه آمال خودخواهیم رسیدزیراکه نقش اولیه رابرای رسیدن به اهداف بیش ازهرکسی خودماهستیم که تعیین میکنیم وتلاش ماست که آنرابه هدف میرساند همواره دراین سوی آبها زمانی که سخن ازآرزو وخواستن چیزی میشوداصراربراین است که آنچه رامیخواهی تاآخرین گام دنبال کن ودرنمیه راه هرگز,برنگرد چراکه عمری دریک بلاتکلیفی فکری باخودباقی میمانی واین که مدوام ازخوددرطول تمام زندگی بپرسی:اگربازنگشته بودم اگرتاآخر میرفتم,اگر حتی جواب آری یانه رابرخود ثابت میکردم,آنگاه تصمیم به بازگشت ورها کردن آرزو میگرفتم,جزاینکه آزارتمام زندگی توشودوهیچ فرایندی درپی نخواهدداشت ورنج واندوه دائمی تودرزندگی توخواهدبود بخصوص وقتی چیزی راازته دل,آرزو میکنیم رها کردن آن درنیمه راه,بدون اینکه مطمئن شویم که,آیا به آن میرسیدیم یانه تاابدداغ دل آدمی میگردد وانگاه است که تاابد مدیون دل وافکار روح خودد خواهید شد. لذا اگر چیزی وکسی وهدفی را دوست میداریدوآرزوی رسیدن به آن راداریدازهیچ کوششی دریغ نکنیدوحتما پیگیراین مسئله باشید که,آیاآن شخص نیزخواستارشماهست یاخیرآیاآن هدف به مقصود میرسد یانه وجواب را برای خود روشن کنید چراکه اگر کسی یت وبه جای او تصمیم بگیریدکه بی من خوشبخت تر خواهد شدواوراترک بگوئیدعمری دراین افکاربخودخواهید پیچیدکه آیابراستی کاردرستی کردم؟آیابدون من,اوواقعاخوشبخت است؟آنهم زمانی که خودروی خوشی را بعدازو ندیده ایدوهمواره,دل,رااسیراومیدانستیدوهرگزاین اجازه,رابخود ندهیدکه بجای اوجواب خودرابدهیداین چیزی نیست که من,ازخودوتجربه ی خودبه تنهائی گفته باشم,که,این نظریه ای علمی ست که انسان زمانی که چیزی راواقعا میخواهدهرچه باشداگردرنیمه راه,آنرارها کند بی آنکه به آن رسیده باشدودرتصورخویش آنرادست نیافتنی بپنداردهمیشه در طول عمرخودحسرت آنراخواهدخوردوخیال وفکراینکه شایدبه هدف میرسیدیا شایداینگونه که او تصور میکردنمیشداورادرهمه ی زندگی آزارخواهد داد
●«آرزو»●

بصد آرزو زندگی باختم
به رنج وغم وغصه ها ساختم
ندانسته رفتم ره مرگ خویش
خودم را به غمها در انداختم

به عشق شدم واله ای دربدر
با آوراه گی دائما در سفر
به بیماری وتب همیشه روان
نیازم به بستر زسوز جگر

یگانه دلم را به غم سوختم
غم زندگی در دل اندوختم
به شبها نشستم به کنجی غمین
به ظلمت چراغ ِ غم افروختم

نیاز دمی دیدن روی تو
رسیدن به سرمنزل وکوی تو
به آغوش خود جای دادن ترا
کشیدن به جان بوی گیسوی تو

بدیوانگی رهنمونم نمود
درِ بی کسی را برویم گشود
مرا ازهمه دور وبیگانه کرد
بدانسان که بامن بجز تو نبود

کنون ناله ام را ِکّه خواهد شنید
که بربادرفتم بصدها امید
دگر دیدگانم بجز سیل اشک
براین چهره ام چیز دیگر ندید

شده دل چو مخروبه ویران سرا
چو دادم زکف عاشقی چون ترا
مرا حسرتی مانده ودرد وسوز
زسوزم قراری نمانده مرا

دل از عاشقی کی توانم بُرید
که دل جزتو عشقی درونش ندید
فقط نام تو بوده در قلب من
که فریاد دل شد چو نامت شنید

تواند مگر بگذرد از تو باز
چو دل برتو دارد امیدونیاز
مرا عشق تو چون نفس های دل
تو با بودنت بودنم را بساز
● هشتم آذرماه 1362 - از: « فرزانه شیدا»●
اینکه گفتیم ,درزمینه کارزندگی تحصیل عشق به کسی چیزی جائی همواره,واقعیت داشته است که انسان,ازآن,آرام نمیگیرد مگراینکه تاآخرراه,راحتی باسالهایی طولانی,انتظاربروداماهرگونه هست می بایست جواب آری یا نه"راگرفته باشداگرجواب آری بودتکلیف آدمی روشن میشودوچون نه بودنیز لااقل انسان خاطر خکع میشود که انچه می بایست,انجام دهد,انجام داده است وحال اگرنهایت آن باین رسیدکه جواب منفی باشدیاشکست بازهزارباربهتر ازبی خبریست چراکه همواره بلاتکلیفی انسان رابیش ازآنچه,درتصور کسی باشدآزاردهنده وخورنده ی روح وآرامش وسم درون ودل,خواهدبوددرنتیجه زمانی که,انسان درمی یابد کجای راه ایستاده است وجواب خودرادریافت میکندآسوده ترمیتواندبراه زندگی خویش ادامه دهدوبدنبال اهدافی دیگرراهی شودکه شایدصدباربیشترازاین خواسته میتوانداورا خوشبخت کند ودرنتیجه عمری حسرت چیزی را نمیخورد که نمیداندانتهای آن چه بودوهمواره نیز به انتهای آن فکر میکند.
● زلف دلربا" از «فربود شکوهی »●

همه هست آرزویم که بگویم آشنا را
چه رها کنی به شوخی سر زلف دلربا را

همه شب نهاده‌ام من سر خود بر آستانت
ز وجود خود بخوانم به خدا خدا خدا را

به رهت نشسته بودم که نظر کنی به حالم
چو شنیده‌ام که سلطان نظری کند گدا را

نخورم ز هیچ دامی دو سه دانة ریایی
که ندیده‌ام ز واعظ همه نور پارسا را

تو چنان لطیف و خوبی که اگر به مجلس آیی
به کرشمه‌ای بگیری به دمی تو جان ما را

به هوای زلف مشکین برویم ار چه دانم
که به گرد او نشاید که رسد غزال پا را

چه خوشست حال جلوه که جفای کس نبیند
اگرم ببینم اما بکند وفا شما را

تو صبور باش و شادان ، ز قضای او مگردان
سر خود ز آستانش که خدا دهد رضا را
●شعر از «فربود شکوهی »●
انسان می بایست,هرآرزوئی,را که میکند به مرحله ی اجزادرآید وتصمیم بگیردکه رسیدن به آن راامتحان کندچراکه همواره چیزی که به شدت خواهان,آنیم به سرانجام خواهد رسید اگر براستی هدف مارسیدن به آن باشد ودرنیمه های راه سردنگردیم وازمشکلات خودرانبازیم گاه زندگی باهمه ی تلاشها بگونه ای پیش میرود که انسان تمامی تلاش خودرانیزمبذول میداردتا به هدف اخربرسداما برحسب مشکلاتی جانبی خواه مشکلاتی دردنیاباشدیادیوارهائی درراه هدف که این دیوارها میتوانندحتی افراددیگری درزندگی و.دنیای ماباشند که سدراه,آدمی میگردند وبه رشکل آدمی راازراه,رفته یاپشیمان یاخسته میکنندامادرهمه شکل بایدبخاطرداشت هدفی وآرزوئی,ارزشمنداست که آدمی تمام تلاش خودرابرای رسیدن,آن کرده باشدحتی,اگرمنجربه شکست شودچراکه شکستها خودتجربه های زندگی هستندکه درفردای ماصدبرابر جواب مثبت رابرای هدف دیگرکاری دیگرراهی دیگر به ماخواهنددادماهمیشه شکست رابگونه ی غمناکی نگاه میکنیم درحالی که بارهانیز نوشته ام درهرچه وهرجاوهرکس که بنگریداگر به نهایتی مثبت رسیده است هزاران شکستی رانیز در راه دیده است تا به انتهائی دلخواه دست یافته وآرزوئی وارزوهائی را برخود برآورده کرده است هیچگس هرگز قادر نیست که بی امیدوآرزو زندگی زیبائی داشته باشد وگذشتن ازآرزوهاوصرفنظر کردن ازخواسته هاتنهاباعث میگرددکه مادچاراندوه وسرخوردگی شویم درحالی که اگر گام اول رادرهرراهی برداریم هرچه هست مطمئناانگیزه بازهم پیش رفتن بهتروبیشتر بماالقاخواهدشدتانشستن وتنهادرامیدی آرزو کردن .
● چهار : سرودره ی:« احمدرضا احمدی » ●
زمانی
با تکه ای نان سیر می شدم
و با لبخندی
به خانه می رفتم
اتوبوس های انبوه از مسافر را
دوست داشتم
انتظار نداشتم
کسی به من در آفتاب
صندلی تعارف کند
در انتظار گل سرخی بودم
●شاعر :« احمدرضا احمدی » ●
چیزی که برمن درتمامی زندگی براستی ثابت شده است این است که:« خواستن,توانستن است» وزمانی که آدمی خودراباورداشته باشدآرزوئی راازته دل خواستارباشد وزمینه ی رفتن ورسیدن رافراهم کند ودرباور خویش باور داشته باشدکه میرسدهم کائنات به یاری او خواهند شتفافت هم نیروی فکر اورا یاری خواهد بخشید هم قدرت امیداورا پرازانرژی خواهد کرد هم هر یک گام که جلومیرود شادتر گشته برای ادامه ی آن بیشتر انگیزه پیدا میکند.در این سوی آبها ورود به دانشگاهها باداشتن نمرده ای خوب آسان است وخروج بسیار سخت درایران ورودوخروج هریک مشگلی دارد اما کمتر پیش میایدکسی که بدورن دانشگاهی رفت نیمه راه,آنرارها کند چراکه معمولا وقتی هدف شروع شد چه فشارهای زندگی چه حتی کمبودهای مالی راحتی شده باعقب انداختن یکسالی دنبال میکنندواگر کسی درنیمه راه,رها کرده باشد مسلم بدانیدکمبودمالی ومشکلات تحصیلی وهزار بهانه ی دیگربیشتر بهانه است تاحقیقت چراکه همواره,وقتی چیزی را رهامیکنیم که ازباورخوددست میکشیم وازاینکه باورداشته باشیم موفق میشویم من زمانی که درسن بالا دانشگاه,راشروع کردم در سال اول 100 نفردرسه کلاس دردورشته باهم شروع کردیم درنهایت 20 نفرازاین همه مدرک گرفته وبه سرانجام رسیدیم باتوجه باینکه درشروع تمامی دانشجویان,این کلاس بین 18 تا 24 بودند وهمگی مجرد بدون فرزند وتنهایکنفربودکه,ازهمسر جداشده بود ویک فرزندداشت و سال یک راقبول شده سال دوم,دانشگاه راپس ازیکهفته ترک کرد ودرواقع,من تنها 37 ساله ی کلاس بودم که,ازاستادخودنیز بزرگتربوده,ولی همواره تمام تکالیف عملی راکه روزانه ازکلاسهامیگرفتم,میبایست سر ساعت 8 صبح,باوجوداینکه همواره تعداد زیادی بود چه در طراحی چه دردوخت بموقع نیز تحویل میدادم اماهرباراز هریک پرسیدم چراترک تحصیل میکنددرکنارهزارویک دلیلی که می آوردازجمله اینکه فشار کارهای عملی بالاست وهرروز تحویل دادن کارهای عملی از عهده ووقت اوخارج است یااینکه یک فرزند دارم همسر ندارم ومجبورم تمام وقت برای خودوفرزندم باشم یامن نمیتوانم هم کارکنم هم تحصیل وقدرت مالی من نمیگذارد وهمیشه خسته ام یا دیگری میگفت من برای کارهای پراسترس ساخته نشدم این گونه رشته ای ازاول انتخابی اشتباه بودواگرمیدانستم روزانه میبایست اینهمه کارتحویل بدهم پایم رااینجا نمیگذاشتم ودانشگده نیزکه ازهمه دراول سال,امضا میگرفت که دوترم شش ماهه هردو کلاس را چه بمانی چه بروی مبلغ پرداختی شهریه میبایت پرداخت گردد هروز خوشحالتر باقی میماند وهرروز نیزباافتخارمیگفت کلاس ما جای هرکسی نیست دراینجا بچه دارم شوهردارم وقت ندارم خسته ام معنی ندارداینجا یعنی قربانگاه کسی میماند که خود را قربانی اینکارکندالبته,دورع نمیگفت بدوشکل قربانی میشدیم,هم,اگر گلاس راترک میکردیم میبایست تاآخرین وجه شهریه راسرموقع پرداخت میکردیم هم,اگر میماندیم چون من که,ازهمه شرایط بدتری داشتم تنهاخارجی کلاس بودم دورتر ازهمه درشهری دیگر زندگی میکردم متاهل ودارای دو فرزند بودم وسنم نیزازهمه بالاتربودوفشار دکاری خانه وخانواده رانیزبردوش داشتم می بایست برای آن ازجان گذشته تمامی ساعات راکارمیکردم وکارکه کردم وکردم ودرنهایت استاد سال اول من که همزمان بافارغ التحصیلی من بازنشست میشد وخانومی بود متولدنروژ بود که درفرانسه,بزرگ شده بودودانشکده ی ماکه مرکز اصلی آن فرانسه بوداوراکه,استادکلاسهای فرانسه بودبدرخواست اوبه نروژ فرستاده بودچون میخواست مابقی سالهای زندگی,رادرکشور خودباشدووقتی مدرک رابدست گرفته بودم مرابوسیده گفت 20 سال است که استادم درطی,این بیست سال هرگز شاگردی باپشتکارتوعزم وهمت وجسارت وقدرت توندیده ومیدانم دیگرهم نخواهم دید چون توکم بدنیا می آیند وکم شناخته میشوند.واین خستگی تمام این سالها را ازتن من به بیرون آورد چراکه خود دیده بودم,بهانه هاست که برای ترک تحصیل میاورند ومن برای ترک تحصیل تمامی آن بهانه هاراهرروزه داشتم انهم درکشوری سردوبرفی ولی نمیخواستم باورکنم که,نمیتوانم ویااز پس آن ب نمی آیم وی حتی چوب لای چرخ گذاشتنهای دانشکده ای راسیست که باخارجی های چون من بعلت مسلمان بودن مشکل داشت ودر عین حال کارهیچ تلاشی دریغ نمیکردتادانشجویان یکی پس ازدیگری کم,آورده,بروندوایشان چراکه بسیارنیز پولکی بودندپول مفت وام گرفته شده ی دانشجوی بیچاره راکه وام گرفته بود دریافت میکردندوبسیار به ایشان این پول حرام ناصواب مزه کرده بودوچراکه دانشجوی بیچاره بادرصدی بالا وام گرفته ازدولت به دولت بدهکارمیشد وایشان پولدار.بارهاکه بسیارازدست ازارهای ایشان خسته میشدم بفکر این میافتادم که شاید بهتر باشد رها کرده کمتر خودرا عذاب دهماما حس قوی خواستن واینکه به ایشان هدف خودرانبازم ونگذارم ایشان برنده شوند نیزوادارم میکرد حتی شده به لج ونشاندن ایشان برسرجا,روی پا ی خودبیاستم وهزارباری را که بچه ای دیگر کلاس گریه کنان به مدرسه آمدندوگفتند من نرسیده ام تمرین راتمام کگنم وکارا نمیتوانم تحویل دهم من تحویلی خودرا بروی میزگذاشتم بماند که گاه برای آزار میگفتند ساعت 8 وپنج دقیقه شدکه تو تحویل دادی وحرف مراقبول نمیکردندوامتیازی نیز ازنمره من کم میکردند ناحق ونارواکه متاسفانه هیچ کسی ازآنهمه درکلاس لب بازنمیکرد که اینکه مجبوراست زودترازهمه درکلاس حاضرباشدبخاطر دوری راه وهمیشه هم درکلاس اولین نفر است چطورمیتوانی بگوئی دیرتحویل داده است درواقع نوعی هماهنگی نیز بین بیشتر شاگردان واستادان باهم بودکه باخارجیان مهاجرکلاس]ازارهاو مخالفتهای نامحسوس اماواقعی داشته باشند که آنرادرعمل ابراز میکردندودررفتار پنهان,حال چه درکلاس من که اول دوسه نفرخارجی بودیم,ودرنیمه دوم تنها من باقی مانده بود تابه آخر کارهم ماندم چون مخصوصاوبرای اینهم شده میخواستم بمانم با همه چوب لای چرخ گذاشتنهای همگی, وچه دردیگر کلاسها کهبااین شرایط مسلما کمتر خارجیانی که مهاجربودندموفق به گرفتن مدرک دراین کلاسها شدند وهمه یکی پس از دیگری دانشکده را درسالهای گوناکون ترک کرده بودندوبتدریج نیزترک کردند.وحتی یکبار که دکترم برای من دوهفته مرخصی نوشته بودوهنوز نمیدانستم که بیمارشده ام بخاطر دردهای عضلانی استادین ومدیر مدرسه گفتنداگر نیائی ترم امسال را باید فراموش کنی که چنین جراتی رابایک فرد نروژی نداشتندکه حتی به زبان آورده وگفته یاانجام دهندچون نروژیخود اطلاع داشت مانیر میدانستیم اازحق وحقوق شاگردی وقانون بلافاصله ازایشان شکایت میکرد چراکه هیچ قانونی اجازه اینکاررابایشان نمیداد.ماهم قانون را میدانستیم اما اینرا نیز میدانستیم که بیشترمواقع طرف نروژی را میگیرندحتی,اگرحق بامهاجرمقیم نروژ باشد ومسلما هرکس هموطن خودرا برغریبه ترجیح میدهد ومن نیز بخوبی درطی سالهای بودنم درنروز وکلاسهای مختلف دریافته و میداانستم هرگزنمیتوانم ثابت کنم که ابشان چنین وچنان کردند وچیزی رازبانی بمن گفته اندواگر به شکایت هم میرفتم بالاخره قانونهاپیدا کرده وارائه میدادند که بتوانند مرامغلوب کرده شهریه مرا نیز گرفته وازکلاس ومدرسه اخراجم کنند .این دقیقا خواسته ی ایشان بود تاازسشر من یکی هم خلاص شوند چون دیگران که زودتر جا زده بودند.واما باهمه مشکلات وناراحتیهائی که هرروزه وروزانه برای من تولید میکردنداماترجیح دادم باوجودداشتن دردکه بارها طی این سالهای تحصیلی مراآزار بسیار داده بودبا داشتن دردبر سرکلاسهاحاضر شوم وتکالیف عملی خودرانیزانجام داده وتحویل دهم حتی بااینکه دوست همکلاس نروزی من این وصف را که شنید شدید عصبانی شد وگفت توبایدشکایت کنی اما به که؟به مدیرکه چون خودایشان بودواگر بدولت رو میکردم بایدازآن کلاس وآن مدرسه برای موقعیت خودحتما دست میکشیدم چراکه میدانستم بی شک بیشترازامروز به آزارمن خواهند پرداخت والبته کمترجائی درکل نروژ چنین افرادی رابخودمیبیند وایشان نیززفرانسه بودندوفرانسه نیز به کشور راسیستی دردنیا شناخته شده است که مخالف مهاجرین چون من هستندوچشم پیشرفت هیچیک ازما را نیز ندارند ازاینرو تک تک مهاجرین ازهرکشوری که بودند یک بیک کلاسهای ایشان را ترک وشهریه راتاآخرین روزسال بایشان پرداخت میکردندوایشان راست راست راه رفته نه بما کمک تحصیلی درستسی میکردند نه اعصابی برای ما برجا گذاشته بودند نه کسی بود حق مارا بدهد ومفت خوری وام ما خوردن ایشان ازدولت هم پنهان بودوکسی نیز شکایتی نکرده تا دولت نیز خبردار باشد که درگوشه ای از پایتخت ایشان خارجی بنده خدا وام میگیرد عمری آنرا دوبرابر پرداخت میکند اما پول نقد را این استادین میخورند درهمان سال اولیه ودوم وسوم تحصیل ما خارجیان پس اگرگه گاه میگویم نگوید شمادرخارج خوش هستید وازحال ما بیخبر برهزارویک دردیست چون این که شما ازآن بی خبرید ومانیز کمتر آنرا عنوان میکنیم که چه بر ما گذشت که امروز اینجائیم وچه تاثیرات بدی برهریک ازما گذاشت تا شدیم کسی برای خود وفقط برای خود نه هیچکس دیگر. درهمین مورددرسال تحصیلی دوستی ایرانی که ازمن یکسال بالاتربود بهمناین را نیز خبر داد که این داشنکده همه ساله به بهانه ی کمبود زبانِ خارجیان حتیاگر شاگردان مشگل زبان همنداشته باشند یابه ایشان درست کمک درسی نمیکنند یاانقدراوراآزار میدهند که بجان آمده ترک تحصیل کندواونیز کاری نمیتواند بکند جزاینکه مبلغ امضاشده دانشگاهی رابرای شهریه بپردازدومیگفت یک دوست دیگر ایرانی همزمان وهمکلاس بااو بود که انقدر اورا آزار دادند که سالدو ترم اول راتمام کرداما دیگر ادامه نداد.و ما شایدهریک درحد یک نروژی مادرزاد,زبان نروژی کامل کامل راچون زبان مادرزادی نداریم اما آنقدر که اینها میگفتند واز خارجی بودن ما بااین وسیله سواستفاده میکردند نیز بد نبودیم چراکه آنچه درکلاس های ماگفته میشد چیزخارق العاده ای هم نبود که جداازقانون زبان نروژی باشد وشاید من نام گلی درصحرا را به زبان نروژی هنوزهم بلدنباشم اما بسیاری ازآنچه نیاز زبان بود برای تحصیل پیشتراازین دانشکده درطول کلاسهای زبان ودکوراتوری وزندگی درنروژ یاد گرفته بود ومابقی را نیز هرچه درک نمیکردم دردیکشنری وباپرس و جودرمیافتم وکمبودی نداشتم که توانستم سالهارایکی پسازدیگری طی کنم اما بازبااینحالشکایت هم بکنیم ایشان پیروز ماجرامیشوندکه بگویند:این فردنروژی را درست نمیفهمد لذانمرهنمیاوردودادگاه نیزاگر میرفتیم وقتی هزار نفری رامیبیند که سالها درنروژ هستند وهنوزنمیفهمندوهنوز قصد یادگرفتن ندارند وهنوز با مترجم اینطرف آنطرف میرونداین رابراحتی باور میکند.وبسیارپیش آمددرحتی درخوردن نمره هایی گه جلو شاگردان داده بودند امادرکارنامه نمینوشتند یاآنراکمتر مینوشتند و به گونه های مختلف دیگردرطی این سالها بسیارمراآزرده کردند ولی این همکاری همکلاسی های نروژی با استادبرای ازپادرآوردن مامهاجرین آنقدرروزانه به وضوح دیده میشدکه درطی این سالهامن تنها یک دوست همکلاسی,نروژی درکلاس داشتم,که میتوانستم اورادوست خودبخوانم ومطمئن باشم درجائی بامن بناحق دشمنی وحسادت نمیکندودرکارهانیز بسیارمرایاری میکردوهرچه راکه معلم,ازیاددادن بمن به بهانه های مختلف ازآن سرباز میز یا بابی تفاوتی بدون دقت برایم بصورتی تعریف میکردویاد میدادکه من سردرنمیاوردم,به یاری این دوست خودمیاموختم واگراو نبودویااونیز گرفتاربودخود تمامی تلاشم رامعطوف باین میکردم که یاد بگیرم به هرشکلی که ممکن بودوازکلاسهایبالاتراز شاگردان آن کلاسها میپرسیدم ویااز خواندن کتاب درسی دانشگده که انگلیسی بودبادرکنار گذاشتن دیگشنری برای پیداکردن کلمات تکنیکی که محاوره ای نبودیاری میجستم ودرجستجو برای پیدا کردن جواب به هردردی میزدم ولی هرچه بوددرنهایت بهرشکل کاررااماتحویل میدادم بخصوص وقتی میدیدم این همکاری نکردنهاتنهابرای این است که من نتوانم بموقع کار راتحویل دهم.بااینوصف تصورکنید که چقدرمیتوانستم ازهمه سودرفشارزند گی باشم واین دوره تحصیلی دراین دانشکده بواقع بدترین روزهای زندگی من درتمام عمرم بود که درروز وهرروز خود باایشان مشکل داشتم وحتی بااینکه بدترازاین وبیشترازاین درزندگی دیده بودم وسخت ترین شرایط را درروزهای اولیه آمدن به نروژ تحمل کرده بودم وامااین دانشکده جهنم زندگی من محسوب میشدوخاطره بدتحصیلی آن همیشه درذهنم باقیست وهمواره نیزبه تمامی دوستان ایرانی یامهاجرم ازکشورهای دیگر سفارش میکردم,دانشکده های دیگراین رشته راامتحان کنندوبه این دانشکدهپا نگذارند تااخر ایشان رامجبوربه ترک تحصیل کنندپول مفت به مشتی اراذلی متاسفانه بنام استادومدیرندهندتاایشان بالابکشندوسفرهای خارج تعطیلات خودراباوام مهاجر بدبخت تهیه کنند .همانطور که در فرگردهاتی پیشین نیزبازگفتم که من کاری رایاشروع نمیکنم یااگرشروع کنم,زیرسنگ هم باشدبه پایان میرسانم نه,اینکه لجبازم که شاید در رابطه باهمکلاسی واستادان بودم.امابیشتر علت آن است که هدفمندم که,برای هدف وتصمیم خود ارزش قائلم که چون چیزی راقبول کنم خودراموظف به تمام کردن,آن به نحواحسن میدانم واینگونه اندیشه ای تمامی مشکلات رابرایم باهمه ی سختی هاوفشار هاقابل تحمل میکندچون «امید »اینکه« میدانم» حتمابااین شکل به,انتها میرسم وبه «هدف» خودمیرسم,نمیگذارد که جا بزنم یا کوتاه بیایم ویا ناامید شوم یا اینکه حتی خسته شوم,چراکه,من درمعنای واقعی کلمه «میخواهم که برسم »و «میرسم » وباید خاطرنشان کنم که,این یعنی « باورخود»چیزی که بارهاوبارها نوشتم " تاخودراباورنکنیم رسیدن به هرچیزی مشکل است وباز اگرخودراباورداشته باشیم تمامی مشکلات آسان خواهد شد" ودرنتیجه تاآخردرتمامی راهای رفته,رفته ام ورسیده ام با,یابدون معلم درهمیشه زندگی هرچه,آموخته ام به همین شکل بوده است وبسیارچیزهارانیزکه تنهاوبدون معلم یادگرفته امدربیسشترمواقع نیز به یاری من آمده کمک بسیاری دربسیارمواردی اززندگی برایم بوده است که فکر نمیکردم جائی بدردبخورداماهیچ چیز نیست که یادبگیریم ودرجائی بدردمانخوردوحتی درپشبردهدف ورسیدن به آرزوئی یاورمانشودبهرحال,ازاین بابت نیزازخودهمیشه خشنودبوده ام که معلمم ایمان من بخودوخداست وبیش ازاین نیازی برکسی نیست مگربرای آنکه خویشتن رابهتروبیشنر بشناسم وبهترزندگی کنم باآموختنی وتلاشی دیگر.
● آرزو از: فرزانه شیدا ●
من نیـازم ... یک نیـاز
گرم و ســوزان .... پُرلهــیب
آتـش عــشق سـت اندر ســینه ام
راه قلبم ‌، راه عشق است وامید
گـرچه می سوزم سراپا در شــرار...
در محبت چاره میجویم که باز
نور شمع زندگی روشن شود
در پیش راه
من نـیازم یک نیـاز
سینه ام از عشق میسوزد و باز
حاصل ،، بودن ،،
نمیدانم کـه چــیست
گـر نیـابم
،، معدن عشق ،، و امــید
من نیــازم یک نیــاز
شعله ای در ســوز و ســاز
عشق عالـم در دل و در ســینه ام
میـروم ره را و گه پرمی کشم
در بهشت آبی آن آسمان
میـروم بااینکه میدانم کـه باز
درنهـایت میـرسم بر عــشق او
برخــدای جـاودان عاشـــقی
من نیــازم یک ‌نیــاز‌
●ف . شیدا/دوشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۴●
حالا اگر درهمه ی راههای رفته زندگیم تابه امروزهمیشه همه چیز همواره بروقف مرادنبود وجائی نیزکمی وکاستی بوده وهست واگراین میان گوشه اینبارخواسته هایم آنگونه نشدکه میبایست میشد برای من هیچ ایرادی نداردالبته بازتلاش میکنماگ میشدآنربهترکنم,امااگر نمیشودمیپذیرم وخود رابیهوده ناراحت نمیکنم , چراکه هیچ چیز ,هیچ وقت درزندگی پرفکت وکاملا آرمانی ودقیقا موافق باخواسته ی ماازآب درنمیآیدامامهم این است که «اصل »انرابدست آورده,باشیم حال گوشه ی یکی از اینهمه کمی شکسته باشد مثل جعبه ی بیسکویتی که تمامی بیسکوئیت های آن را سالم دردست داشته باشم وگوشه ی یکی شکسته باشدوغمگین شوم که:ای وای چراکامل کامل نیست,اماهمینکه هست همینکه آنرابدست اورده ام همینکه شیرینی آن مال من است برای من برای تمامی انسانهاهدفمندوپرتلاش, میبایست کافی باشدواگر تمامی این موضوعات رابرای شمادر بخش بخش کتاب بُعد سوم آرمان نامه بازگو میکنم تنهابرای این است که بگویمایمان راسخ یعنی این یعنی براستی :« خواستن توانستن است»وتا جائی که توان دربدن هست رسیدن به آرزوهاواین نیزممکن است وتنهاوقتی ازپابازمیمانیم که آرزوی مادروجود شخصی دیگرباشدواوو سرباززندیعنی چیزی مثال:عشق که م بخوایهم واونخواهد یا دیگران نگذارندوپای آدمی دیگروسط باشداینطور بگویم,آدمیان بسیار برسرراه یکدیگردیوار میشوند امااز دیوارگوشتی هم میتوان گذشت به گونه ای که خوداو حتی احساس نکندکه اگراینگونه درمقابل ماایستاد وسدراه شددرواقع بیش ازبادی نبودکه ماازمیان او گذشتیم چراکه خواسته ی ماوجود انسانی هرآدمی راکه به بدی حسادت دشمنی و... درسرراه ماسدی میشودخودبخود کنارمیزندماحتی از میان روح وجسم اونیز میتوانیم گذر کنیم بی انکه خوداواینرا حس کرده یابداند که ماگذر کرده ایم واین این ایستادن ا تنهاکوچک کردن خودبوده,وبس .ووقتی باین نتیجه میرسد که برمیگردد ومیبیند که این اوست که همچنان و هنوز درهمان جای اول ایستاده است اما مارفته ایم رسیده ایم و در قله ی خواسته وآرزوی خویش ایستاده ایم واین تنها اعتماد بنفس میخواهد وبس واعتماد بخود بخدا وبدل وایمان.
●*- هرآرزویی بدون پژوهش و تلاش ، به سرانجام نخواهد رسید.*ارد بزرگ
*- اگربرای رسیدن به آرزوهای خویش زورگویی پیشه کنیم،پس ازچندی کسانی رادربرابرمان خواهیم دیدکه دیگرزورمان به آنها نمی رسد.*اُردبزرگ
*- کسی که چندآرزوی درهم وبرهم داردبه هیچ کدام ازآنها نمی رسدمگرآنکه باارزشترین آنهارا انتخاب کندوآن راهدف نهایی خویش سازد.*اُردبزرگ
*- آینده جوانان راازروی خواسته ها،و گفتار ساده اشان،می توان پی برد.نپنداریم که میزان دارایی ویاامکانات،دلیلی برپیروزی و یا شکست آنهاست ،مهم خواسته وآرزوی آنهاست.*اُردبزرگ
*- به آرزوهایی خویش ایمان بیاوریدوآنگونه نسبت به آنها باندیشید که گویی بزودی رخ می دهند .*اُرد بزرگ
*- توان آدمیان را، باآرزوهایشان می شودسنجید.*اُرد بزرگ
●پایان فرگردآرزو●به قلم:فرزانه شیدا

   Home Improvement Projects
Make your dream home a reality. Click here to find all your home improvement needs!
Click Here For More Information
 

Gozinesh

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد گزینش *




● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد گزینش ●
در فرگردهای مختلف بسیارازخودسازی وباورخویش سخن گفتیم وازاینکه,بهترین راه شناخت وجودخودوهستی ودنیااین است که بردانش خودبیافزائیم وتجربیات زندگی خودودیگران رادر زندگی بادقت وتوجه,درذهن ویادزنده بداریم,وازآن استفاده ای مثبت وبجا کنیم,به,این مطلب نیزاشاره شدکه,داشتن,الگوویاالگوهای مناسب ومثبت بهترین روش برای ماست تاتوسط اندیشه های نوین بزرگان خودرابه سرمنزل مقصود برسانیم وبه,آرزوهای وامیدهای خودجامه ی عمل پوشانده تلاش کنیم زندگی ثمربخشی رابرای خودفراهم,کنیم,که شادی ورضایت ما رانیز فراهم کندباین نیز تکیه داشتیم که شادی وآرامش آدمی وقتی میسراست که دید دل وفکروذهن وروح را رشد وپرورش داده وتلاش کنیم دنیا رااز دیدگان بزرگان بنگریم که توسط تجربیات خویش انسانهای موفق ونامداری شدندکه,درراه,زندگی مشقات زیادی راپشت سرنهادندتاامروزمافقط خواننده ی روزگاروسرنوشت وزندگینامه ی ایشان باشیم,وقتی که در پیشاروی خودیک زندگی برای خود داریم که میبایست بسازیم وبه شادی وخوشبختی درآن زندگی کنیم,به,روح وروان,انسان پرداختیم وگفتیم که آدمی دردرون خویش ازاحساساتی برخورداراست که روان وروح اورا بسوی بدبودن وخوب بودنمیکشاندبه بررسی,انسانهای خودنماوغروروخود بین نشستیم,وانسان بدبین وبدگوروبدخوراتفسیرکردیم سرآمدان وبزرگان,رادرجایگاه نامی خودکه چگونه,اندیشمندی بودندوچه خصوصیاتی,درهریک میتوان شاهدبودیم,ویادرمقام استادی...وبه تفضیل به هریک ازآن پرداختیم ودرنهایت تمامی این فرگردهاهمواره به نتایج یکسان رسیدیم : خدا,خودسازی,روح وروان,واندیشه,دانش,تلاش وهدف.
¤ »گم کرده عمر ! »¤
بس که این هنگام واین هنگامه ماند
انتظارم کشت و دردم،به نشد !
از کمین جویان ، خدنگی برنخاست
وز کمانداران کمانی،زه نشد !
نیم ِ عمرم در ستیز آمد به سر
نیم ِ دیگر بر فنا شد ، درشکست
دور ِ گردون شوق ِ من در سینه کشت
دیو ِ افسون دست ِ من ، بر چاره بست !
جامه بر تن گر نباشد ، گو مباش
کس ندارد شکوه ، از بی جامگی!
بسته کامی را چه سازم با هنر ؟
ویژه در چرخشت ِ این خودکامگی
دشنه ها آبی نزد بر تشنه ها
- تا نپنداری ز کوشش تن زدیم -
غرقه در خونیم و رنجور از تلاش
مشت ِ رویین بس که بر جوشن زدیم !
بر هنرمندی چو من ، با این سکوت
زندگی مرگ است و مرگی بس دراز !
هر دمی بر جان ِ من آید غمی
همچو پیکانی که بارد از فراز
دل درین چاه است و بر بالای ِ چاه
از کمانداران ِ سلطان ، لشکری !
پا درین زندان ِ آزادی منه
ای که آزادانه ، دور از کشوری ! ¤از: « فریدون توللی »¤
ازاین نیزسخن گفتیم که,تقدیر وسرنوشت وبخت ماتاجائی که به مرگ مربوط نباشددردست خودماست وقدرت شگرفی برتغییروتبدیل سرنوشت خودداریم اگرکه اهداف خودرامشخص کرده باشیم واتفاقات ورویدادهابخش ناگزیرزندگی ماست که میبایست,انتظارآنرانیزدرزندگی داشته باشیم وخوبی وبدیِ,روزهای زندگی همراه,باصبروشکیبائی راتنهازمانی میتوانیم درزندگی خود پذیرفته وباآن کنارآمدوراحل آنرابجوئیم که بینش وگزینش درستی اززندگی داشته باشیم که بازبرمیگرددبه,اینکه چگونه"انسانی" هستیم,وچقدردرزندگی اموخته ایم چقدر تجربه داریم چه کسی راالگو ی خودقرار داده ایم وباورهای ماچیست واوج زندگی خودرادرکدامین قله ای قبول داشته وبه گزینش کدامین اندیشه ای آنراقله ی آمال خودکرده ایم وبرای آن چه میکنیم,چه کرده ایم وچه میخواهیم,ازین پس انجام دهیم
● اوج رادر مقابله باید جست »●
قبل از سپیده دم
قبل از آنکه خورشید بیدار شود
به ملاقات آب خواهم رفت
و وضو را با او در میان خواهم گذاشت
به ملاقات بید خواهم رفت
همانجا که خورشید

در لابه لایش برای خود گیسو می جست
به ملاقات ابر خواهم رفت
به من خواهد گفت
روی صورتش خواهمنشست
اگر پکم کند
به پایش خواهم افتاد
و با رویاندن سایه ای خواهم ساخت
به ملاقات خود خواهم رفت
کودکی خواهم دید
در مقابل باد
بادبادکش به اوج می رفت
از بودنم با او هیچ خواهم گفت
خود می دانم وارونه پوشیده ام
اوج را در مقابله باید جست
●از : « امیر بخشایی »
باوصف تمامی,این,احوال قدرت تصمیم وگزینش رانیزبه تکراردرفرگردها عنوان کردیم که هرکجا هستیم,وهرچه فکریاحساس میکنیم,نتیجه ی تصمیماتی ست که درزندگی خود گرفته ایم,واکنون درهرکجای زندگی که,ایستاده ایم وهرگونه فکرواندیشه واحساسی رادرذهن در طول زندگی انباشته وبه باورآن نشسته ایم.تمامابراساس راهی بوده است که آنراباتصمیم خودهدف قرار دادیم وتلاش کردیم پیروزشویم یاحداقل مشقات ومشکلات ر به سربلندی,از سربگذرانیم وپیچ وخم ها وفرازنشیب های زندگی راچون عاقلی طی کنیم
غزل 20 حسین منزوی »
دیوانگی زین بیشتر ؟ زین بیشتر ، دیوانه جان
با ما ، سر دیوانگی داری اگر ، دیوانه جان
در اولین دیدار هم بوی جنون آمد ز تو
وقتی نشستی اندکی نزدیک تر دیوانه جان
چون می نشستی پیش من گفتم که اینک خویش من
ای آشنا در چشم من با یک نظر دیوانه جان
گفتیم تا پایان بریم این عشق را با یک سفر
عشقی که هم آغاز شد با یک سفر دیوانه جان
کی داشته است اما جنون در کار خویش از چند و چون
قید سفر دیوانه جان ! قید حضر دیوانه جان
ما وصل را با واژه هایی تازه معنا می کنیم
روزی بیامیزیم اگر با یکدگر دیوانه جان
تا چاربند عقل را ویران کنی اینگونه شو
دیوانه خود دیوانه دلدیوانه سر دیوانه جان
ای حاصل ضرب جنون در جان جان جان من
دیوانه در دیوانگی دیوانه در دیوانه جان
هم عشق از آنسوی دگر سوی جنونت می کشد
گیرم که عاقل هم شدی زین رهگذر دیوانه جان
یا عقل را نابود کن یا با جنون خود بمیر
در عشق هم یا با سپر یا بر سپر دیوانه جان
سروده ی :« حسین منزوی »
زمانی که گاه,دنیانیزمارابه, دیوانگی سرگردانی ها,میکشدوبه بی صبری وناشکیبی بدنیال چاره راه, میگردیم وچون تجربه,داشته باشیم وچه الگوئی.وچون دانش درستی,داشته باشیم,وبینیش,صحیح ,بی شک قادرخواهیم بودگزینش درست خویش رادرچنین مکانی اززندگی که تحت فشارهستیم بدرستی برگزیده وچاره راهِ,درستی رانیزانتخاب کنیم,که,بی شک باعجله وخودباختن به سرانجام درستی نمیرسدوتصمیم ناگهانی گرفتن وازسر فشارنیز گزینشی درست درروزگار زندگی مانخواهد بود.
___● »هیچکس لایق نباشد بر سجود» ●

با تو گفتم روزگار ِخود بجو
در جهانی کز منواز آن توست
در شناسائی خود با هرشناخت
تاکه روشن گرددت, راه درست

باتو گفتم غّرقه بر خود هم مباش
زندگی کوتاه و« بودن» لحظه ای ست
دردم وآهی رود ,جانی ز تن
نام آن در « بودن» ما «زندگیست»

با تو گفتم اشک را پنهان مکن
تا رهاگردی ز اندوه درون
با توگفتم شادی دل را بجو
تا نگردی دست دنیائی, زَبوُن

بس سخن راندم ز کوشش از تلاش
تا بدانی همّت ما رهبر است
گفتم از دانش بجوئی خویش را
بخت ما در کُنج دانش , اختر است

با چه اصراری ,به تو گفتم ,زتو:
"خویش خود "را دردرون خود بجو
راه رفتن گرچه پر شیب وفراز
میشود پیداکنی راهی نکوُ

باتو اما چُون بگویم چُون گذشت
این ره رفتن مرا در زندگی
من که افتادم, شکستم ,باختم
شاخه های دل دراین بالندگی

سرنیآوردم به "ذلّتها" فرو
چونکسی لایق نباشدبر" سجود"
بامن وبا قلب من «والاترین»
"جز خدواند بزرگ من نبود"

گر شکستم ,باختم, ویران شدم
خودبرون کردم زویرانی ودرد
از کسی هرگز,مراباکی نبود
تاتوانددل کند درسینه سرد

غربتم ازمن مرادیگر نساخت
تا کسی گردم زخودافتاده دور
بلکه,دربودن دراین غربت سرا
بس دلی بودم توانمندوصبور

دورخوددیدم ,چه نادان مردمی
همچو مارانی که در دل میخزند
نیش ایشان نوش قلب من نشد
زآنکه بودم نزد قلبم سربلند

گه شنیدم خوب وبداز میهنم
درجوابی ساده گفتم خود بجو
در پی حق وحقیقت شو روان
زآندم ازحق وحقیقتها بگو

مطلبِ بی پایه گفتن "جهل توست"
درسکوتی,خواری تو ,کمتراست
حرف بی بُرهان مزن باهرکسی
چونکه,خاموشی زخواری بهتراست

کم سخن گو,گر نداری دانشی
یا سخن گو بادلیلی استوار
دل زخاموش رهان وروشن ببین
یاکه خاموشی گزین باافتخار

بسکه دیدم من جّدل ها با دلم
خسته بودم گه کداری از جواب
لیکن آرامش ندارد سینه ای
کاّو فرو ماند به ذلت بی جواب

آری,ازخود,باتوبس گفتم ولی
زندگانی, درسخن درآسان بّود
خنده وشادی وروز ِخوب وبد
در دل من همچنان پنهان بّود

● فرزانه شیدا /1388/اُسلو - نروژ●
زندگانی وخوب وبدآن مسلما برهمگان نقش خویش رانمودار کرده است ولی آنچه سرمایه ی زندگی ماخواهد بود خویشتن داری خوددرآرامش تلاش درشکوفائی وزیستن دردنیائی ست که باغ هستی مادرآنرشدونمو میکندتاکسی باشیم برای خود واطرافیان خودتا قدرت این راداشته باشیم که در صدای زندگی ,ترانه هستی خودرادرعشق ودوستی ومحبت با"اکسیر زندگی" مخلوط کنیم,وشعر تازه ای ازبودن وهستی بخوانیم که نه فقط شعری وغزل وترانه ای,باشدکه,درواقع زندگی ما باشددرسرزمین بودن ودردنیائی که درآن" «نقش بودن ما» می بایست سایه ای نیزداشته باشد " ,سایه ای دیدنی » بدین معنی که,تادر«روشنی ها»حضورنداشته باشیم «سایه ای»نیزازما نخواهدبودچه درروز باشد چهدرشب .درزندگی این« حضورداشتن » یعنی برخودوزندگی خویش ارج نهادن وبرای ثبوت هستی خود,ازخودکسی ساختن تاسایه ی م نیزوجودداشته باشدونام مانیز باماوبی ماهمواره به یادبماندوخاطره ی ,خوشایندبسیارمردمانی باشند که,ازنکوئی وخوبی یادمیکنند ونامی ماندگار وخوب را نیزفراموش نمیکنند.همه ی اینهاگزینش وتصمیم وانتخاب منو شماست که انسانی باسایه باشیم وبا نام "نکُو"یادرسیاهی باشیم ودرخواری ودرخاطره ی همگان محکوم به بدی وحتی نیستی.
● اکسیر زندگی از :«پیمان آزاد »●
اکسیر زندگی است شعر
تابندگی است شعر
با شعر می توان
از غم گسست و رست
به اندوه دل نبست
با شعر می توان
عشقی دوگانه داشت
در دل امید کاشت
در سر نوای هزاران ترانه داشت
با شعر می توان
سرسبز بود
آواز کرد
ز بیهودگی گذشت
پرواز کرد
با شعر می توان
در فصل سرد بود
سرشار درد بود
اما بهار را
گرمی خورشید را شناخت
دل را قوی نمود
به افسردگی نباخت
با شعر می توان
معشوق را ندید
از یاد او برفت
از عشق او برید
با شعر می توان
عمر دوباره کرد
پژمردگی گذاشت
در فصل برف و سوز
شب را
غرق ستاره کرد
با شعر می توان
خوشبخت بود و شاد
از هر چه نفرت است
دل را تهی نمود
آن را به عشق داد
● از :«پیمان آزاد »●
گزینش وانتخاب مادرواقع سازنده ی راه ماست مادراین دنیا به هیچکس جزخودوخداوند خویش بدهکارنیستیم واگرنیازی هست برگزینشهای درست زندگی تمام برای خودما,زندکی ما,دنیای ماست تادرمقابل خداوندنیزباسربلندی خویش نشان دهیم,که لایق داشتن این زندگی دردنیائی که او بماارزانیداشته است بوده ایم .

*- سکوی پرش وگزینش بهترمی تواند درهر گاه,وجایی یافت شود ، مهم آنست که تاآن زمان ، پاکی و شادابی خویش رانگاه داریم.*اُردبزرگ
*- گزینش می توانددرست ویانادرست باشد،گزینش گری یک هنراست .بهره بردن ازتجربه های دیگران می تواندبه گزینش راه درست کمک کند . *اُردبزرگ
*- گزینش امروز ما،برآینداندیشه هاوراه بسیار درازیست که تا کنون ازآن گذشته ایم . این گزینش می تواند سیمای نوی راازمابه نمایش بگذارد.*اُردبزرگ
*- آنکس ، رستاخیزودگرگونی بزرگی رافراهم می آوردکه پیشتربارهاوبارهاباتصمیم گیری های بسیار،خود ساخته شده است.*اُردبزرگ
● پایان فرگرد گزینش ● به قلم:فرزانه شیدا

   Stock Options
Click to learn about options trading and get the latest information.
Click Here For More Information
 

Shenakht 2

ادامه نظرات استاد فرزانه شیدا در مورد فرگرد شناخت ارد بزرگ

من همواره تلاش داشته ام,تااگردرپاسخ سوالات غریبه ای نااشنابایاران وایرانی ,اواز اخبار دنیا مطلع است من نیز کمیتی نداشته باشم وچون او خبر بد فقط ایران را به رخ کشید من نیزتوان اینرا داشته باشم چندنمونه ای ازفقر این گوشه وآن گوشه ی جهان رادر امریکاواروپا باو یادآور شوم,اگر زنجیززدن وزخم شدن پشت مرادر عزاداری امام حسین به تمسخر گرفت من نیزمیخ کوبیدن افرادعامی مسیحی ایشان رادر روزبه صلیب کشیدن حضرت مسیح یاداور شوم وبه مقایسه بنشینم,اگرچرخیدن مرابه دوردیوار متبرک مکّه مقدس مرا, به باد مسخره گرفت من نیزسرتکان دادن مذهب یهودی و...درجلوی دیواری رابیادبیاورم وسرخم کردن خود ایشان رادرمقابل مجسمه ی متبرک حضرت وپیامبر خداوندایشان راهم خاطر نشان کنم که این نیزنوعی بت پرستی ست اگرمجسمه ای سرخم کردن داشته باشدولی حرمت آنرابه مقام حضرت مسیح نگاه میداریم وقتی حرمت هیچ چیزازدین مادرهیچ کجای دنیانگه داشته نمیشود,امااگر او به تمسخر نشست دمن نیزدر قالب انسانیت انسان باشم,وفقط یادآور شوم که تفاوتی نیست بین دین بادین ,آئین باآئین ,تفکر باتفکردرهمه دین میتوان انسان بود یا نبود, واماشکل انجام آن کتارهای دینی ست که متفاوت است وشما نیز اینگونه اخلاقیات وسنت هائی رادارید اماکمتر به دین وایمان فکر میکنید که درخاطرشریف شما بماند که کدامین سنت شمابحد سنت من میتوانددریک جایگاه ومقام,از لحاظ ارزشی خوب وبدباشدوسعی نمیکنم فراموش کنم که مسلمانم انگونه که شماسعی میکنیدبه اسم روشنفکری ایمان خویش رابه روزشنبه ویکشنبه ای واگذارکنید که حتی کمترنیز به کلیسامیرویدیااصلا نمیرویدوفقط صدای زنگ کلیسای شمایکی شنبه برای شاخه ای ازدین حضرت مسیح (کاتولیک) بصدادرمیایدودیکری یکشنبه برای نیایش ویادآوری دین درمذهب حضرت مسیح درشاخه ای دیگر( پروتستان *)اما منو مسلمان حضرت مسیح راهمدرجایگاه پیامبری ارج مینهیم چون د تاریخ اسلام ایشان نیز فرستاده ای ازسوی خداست وجزئی ازتاریخ دین ما,بمانند که نوح و موسی....همه تاریخ شما تاریخ مانیز هست بااینوصف که (*برمامحمد(ص*) نازل شدبرشما نشد!یک پوئن یک امتیاز به نفع من چون من یکی بیشتر دارم که توازش محرومی پس برو فکرخودت روبکن جانم!*)که اینراهم به خنده بارها به مردم گفته ام هرچند که واقعیتی ست کتمان ناپذیر....وشمانه دیروزهای تاریخ خودرا که باهمان نوح ومسیح وموسی شروع شدبه خاطر دارید ونه,آموخته اید که درتاریخ اسلام نیزمسلمان ,حضرت مسیح ومادرمقدس حضرت مریم رامسلمان عالم,ارج وارزش مینهدوهرگز بی حرمتی به ایشان نمیکندواینراگناه دردین خودمیشمارد که,از فرستادگان وپیامبران خدابه بدی یادکرده یا ایشان رابی حرمت کندچه درنزد خداچه درنزد صاحب آن دین چه حتی درمقابل دین خود چه دررزونامهی دانمارکی باکاریکاتورهائی نماینده ی شعوریم خبرنکارواجتماعی که حرمت را نمیشناسند که حرمت بگذاربه هرکه هرچه هست اگرکه اوحرمت ترانگاه میداردوهرگز برای احساسات دینی توباکاریکاتوری به جریحه دارکردن روح تونمیپردازدودرنهایت دردید مسلمان "خوب بودن نه برترازدنیا بودن بلکه انسان خوب بودن یعنی,اسلام",آنهم دروقتی که شماکاریکاتور محمد رادراینجاوآنجابرای به خشم درآوردن مسلمان وتوهین به مذهب ومرام اودردنیا پخش میکنیدبی اینکه بیادداشته باشیدخودرا"روشنفکر"میدانیدوباادب وباتربیت و بافرهنگ!!!راستی چه شدکه,اینجافراموش کردیدکه شما,انسانهابرتروبافکروروشنفکری هسستید که,این نیزسوالی ست که حتماوبایدازهرروز وهمواره ازایشان بپرسیم ومن نیزمیپرسم,وقتی احساس کنم قصدتوهین به مرام وایمان وشخصیت من است وکشور من!اماتودوست ایرانی من هموطن ایرانی من که روزانه باچنین مشکلاتی مواجه نیستی وخشم روزانه ات رادرخانه حتی پای اخبار تحریک میکنندچگونه درکشوردروطن,ازخوددفاع میکنی که صدایت به,درستی نه به,معنای خشونت وبی فرهنگی که بنام"انسانی متمدن وبافرهنک وتاریخ ایرانی به گوش جهانیان برسانی؟"نه با اتش زدن سفارتهاکه بادل باعمل بارفتاربگوایرانی کیست وآیاقصه ی عشق ومعرفت ودوستی ایران وایرانی قصه بودیاواقعیتی همبستکی ایران وایرانی افسانه بودیاانقلابی رارقم زدتوچه میکنی ایرانی من؟!درهمین امروز که خودرادرنام ایرانی ومتعلق به,ایران میدانی؟!
حامد تقدسی● »
چه اشتباه بزرگی ...
دیشب به خواب دیدمت ای آشنای رود
سنگین و پر سکوت
با نغمه های غریبانه باز خواندمت
اما دگر چه سود ؟
کز این حدیث هزارباره جان بی نفس
رنجور و خسته ام

با هر ترانه تو را تا کران عشق
بردم ولی چه زود
رنجیدی از ترانه ققنوس شب نوشت
وز رنگ تنگدلی های آخرین سرود
همچون هم او که رفت ،
بس سهمگین و غریب
فرسنگ ها دور تر از روح صحبتم
غمگین شدی و دلت با ترانه ای
ابری شد و گرفت

من کیستم ؟
که به تکرار هر غزل
آزرده می کنم
دلی و بازش نمی برم
بر طرف ساحل معنا و عمق شعر

جانا
چه اشتباه بزرگی
که هرچه بود
نادیده خواندی
و ققنوس ناشناس
همچون همان
صداقت آخرین کلام
ختم ترانه
این جان خسته شد .
حیف از حدیث عشق

● شاعر:حامد تقدسی »●
امااحترام که یکطرفه نمیشودهمانگونه که من احترام دین شما رانگاه میدارم ودر جنبه مسلمانی خویش خودراموظف به,این میدانم که تمامی پیامبران فرستاده ازسوی خداوند را محترم بشمارم شما نیز موظفیدپیامبر فرستاده شده از سوی خدای مراارج بگذاریدوبه حرمت وقاموش اوومسلمان توهین نکنیدواین سخنی بوده وهست که هرجاسخن ازآن پیش بیاید به همین شکل,آنرابه مردم خارج گفته ام وبعدازاین نیزخواهم گفت چراکه انسان متمدنوتحصیلکرده تنهادهان بازنمیکند که چیزی بگویدواگر بگویدباشناخت چند جانبه سخن گفته وتنها به شناخت یکطرفه ی خود یا شنیده های بی پایه,اکتفانمیکندبلکه,دانش آنچه راکه,ازآن سخن میگوید نیر دنبال کرده است درغیر ینصورت هیچ حقی به سخن واظهارنظر نداردحتی بعنوان ایده ی شخصی بخصوص اگربه درست وغلط بودن آن,اطمینان ندارد.این مردم عامی وعادی هستند که لب به گفتن چنین سخنانی درخارج بازمیکنند که زبان شمازبان شمشیر است واوج آمال شماچرخیدن بدور یک ساختمان ِگِلی به نام خانه ی خدای متبرک ومقدس شماوفقر فرهنگی شمااز آتش زدنهای سفارتهای دیگرکشورهادرداخل ایران پیداست!!! چراکه,رفتاروسخن نماینده ی شخصیت آدمی است انسان عاقل وروشنفکر وداناباچوب وباتوم وآتش زدن وشیشه شکستن وخرابکاری حرف نمیزندکه فقط درآرامش حرف میزند!عجب!اما خودایشان "راسیست های"دارند که چندسال پیش درکشوری اروپائی بناگهان به خانه ای حمله برده خانواده ای بیگناهی را چنان به بادکتک میگیرند که اصلا کاری بکار کسی نداشته نه سیاستی را دنبال میکردند نه کاربکار سیاست داشتند ودرجواب هم ایشان میگویند: خوب این نوع آدمها هم دیوانه های راسیست هستندنه آدم عادی منطقی!ودیدی که پلیس وقانون نیز باایشان برخورد میکند.
●پشت دروازه های خیال...●
حقیقت را پشت دروازه های خیال
جا نهادم
نه از آنرو
که تلخیش آزارم میداد
که بودنش
رویایم را برهم میریخت
و آرزویم را بر باد میداد
اما حقیقت را به باد بخشیدم
که در گذر خویش همگان را هشیار کند
اما دلم ... آه ... دلم
غمگنانه بر مزار آرزوهایم
گریان بود
آخر تفاوت میان حقیقت با حقیقت
بسیار بود
حقیقت من رنجباره ی سنگین روزگاری بود
که کوله بارش را
به درازای عمرم بر دوش میکشیدم
و حقایق تلخ و شیرین
در آلبوم یا دوّاره های دیروزم اما..
گاه میخندید گاه تبسمی داشت
گاه نگاهی بود بدون عمق
حقیقت اما عبور لحظه های ممتد عمر بود
که ریزش باران پائیز را بیاد میآورد
آنگاه که چتر اندوهم باز نمیشد
تا خیس واژه های درد نگردم!!!
● شنبه 24 فروردین 1387(فرزانه شیدا)●
واگراین شخص وان شخص دردنیای کنونی درخارج ازایران شناختی درست وواقعی برایران وایرانی داشت حتی بخوداجازه نمیدادبدون دانش آن بدون شناخت ازآن لب بگشاید واظهار نظری آنهم به توهین به,ایران وایرانی ودین وآئین وسنت ونژاداوراروا بداردواگرچه پیشرفت علم ودنیای اینترنت بسیاری از عمده مشکلات شناخت را کم کرده است اماانسان عامی با درجه تحصیلی حداقل دپیلم درهمه ای دنیا تعدادبیشتری رادرخودداردتاافرادی که بادانش وپژوش درسطح روشنفکران جامعه قرارگرفته باشند حتی درمحدوده کارروزانه ودرعین حال بااینکه امروزه درسطح دیپلم نیزبسیاربسیاربیشترازعلم بهره میگیرندوحتی درکلاسهای سالیانه بخشی کوچک نیزبه شناخت دین هاومذاهب میپردازنداما بخشی وجود نداردکه مادرایران به شناخت امریکائی واروپای اموزشی,دیده باشیم وایشان درشناخت ایرانی ونژادایرانی,درنتیجه شناخت وقتی کامل نیست سخن گفتن ازآن بی جاست ووقتی ازاین موقعیتهای اختصاصی دردنیای رسانه ها,بزرگان سیاستمدار جهانی استفاده میکنند ,شمافکرمیکنید وظیفه ی یک ایرانی مسلمان چه میبایست باشد که نمایاندن تقوا عشق دوستی صلح ومحبت دستگیری ویاری رساندن درخط به خط قرآن ما به فراوانی هست که ما بعنوان مسلمان چگونه انرادرنگاه جهانیان جلوه داده ایم که اینگونه به خشم وترس بمانگاه میکنند؟!
___ سرای آرزو، ______
زیاس سینه
اندر ساحل
تردید می گشتم
بدنبال یقینی
محکم وجاوید
می گشتم
مرا در وصـل رویت
آرزو هم کُشت
که حتی در سرای آرزو
نومید می گشتم
____فرزانه شیدا ___
ما میبایست خود رادنیای خودراآئین خودرا،زندگی خودرا,کشور خویش رادوست بداریم برآن ارج نهاده خواهان شناخت درست خویش ارزخودباشیم وشناختی درست نیز از خود بردیگران بدهیم تابه قدرت شناختی,درست وتفکری روشن,توان آنراداشته باشیم تااین عشق رادرسخن وعمل خود بگونه ای دلپذیر بدنیانشان دهیم نه باخشم وکینه که این راه مسلمانی نیست.مسلمان واقعی خشم را,صلاح مناسب نمیداندوبر «حق زبان»واحترام گذاشتن ومحترم بودن وبر شخصیت خویش جلائی روشنی دادن وخود ساختن وداشتن بینش درست بردنیاوزندگی خود وخداوند یکتا,اصرار نیزمیورزدما چقدر گوش میکنیم،ما چقدربرای آن تلاش کرده,ومیکنیم تامسلمانی را درخودمسلمان باشیم دردرستی وواقعیت وحقیقت واقعی, نام یک مسلمان نه فقط مسلمانی که دین رابه ارث برده است که,آنرادردل,باشناخت درست دنبال میکندتادرجهان خودبه معناتی واقعی انسان باشدوبرحق که,اگربراستی ودرستی برحق عمل کنیم,"انسانیم"درنام هردینی که میخواهد باشدچه برسداسلام که خودآئین انسانیت رامیآموزدودررقّت دل, ورحمت ومحبت درون وباعشق.
● عاشقانه ... ●
پشت پرچین آرزو دیروز
قلب غمگین من چه خالی بود
روزگار دوباره دل بستن
همچو یک واژه ی خیالی بود
بی خبرزآنکه عاشقی ناگاه
خود ره قلب من کند پیدا
آرزو درکنار حسرت وعشق
می ستاندزسینه قلب مرا
می برم دل کنون به خلوت شعر
باردیگر به آبی رویا
در طپشهای عاشق قلبم
می سرایم دوباره نام ترا
زین پس وتاابد به واژه ی عشق
نام توجاودانه میگردد
هر غزل هر ترانه هر شعرم
بهرتوعاشقانه میگردد
رنگ چشمان تو نخواهدرفت
هرگزازذهن قلب من بیرون
در هراسم که بینم,این دل را
بی تو قلبی شکسته ومحزون
دل مرامیبردبه گوشه ی غم
کُنج حسرت بگوشهء رویا
می سرایدبه غصه ها, بدریغ
دم بدم شعرعاشقی مرا
نیمه ء روح من تو بودی تو
او که هر لحظه آرزو کردم
تا بیابم ترابه کنج دلم
هر کجابوده جستجو کردم
درنگاهت اگرچه نقش من است
عمق قلبت بگو که جادارم
گو مراعاشقانه میخواهی
گو توهستی یگانه پندارم
بامن ازعاشقی بخوان هردم
گر که حتی سرودتکراریست
جوشش شعرمن زچشمه ی عشق
همره نام تو زدل جاریست
بعدازاین دل نگیردآرامی
گربماند به کُنج تنهائی
ای خدا عشق اوبمن دادی
گو کنون هم توهمره مائی
بر نگیرم,دگرز سجده ی عشق
چون ترااز خدا طلب کردم
ای خدائی که خودهمه عشقی
دلشکسته بجا,تو مگذارم
بر دل عاشقم دمی بنگر
بر لبم مانده"آه" وُصدایکاش
"آرزو"رابه قلب من مشکن
باردیگر پناه این دل باش
بی تو هم ای گرفته ازمن دل
زندگانی گذر نخواهدداشت
عاشقی دانه ی محبت را
همره نام تو به قلبم کاشت
من کنون عاشقانه غمگینم
گرچه لبزیز آرزواما
دل ترامیزند صدا هردم
منو تو کی شودبه روزی ما
آرزو!همرهم بمان تادهر
دل به امید من بسوزاند
گر ببیند چنین مراعاشق
دانه ی عشق من برویاند
در شب بیقرارم امشب
تاسحرگاه من نفیر دعاست
عاشقی را چگونه باید بود
دل کنون عاشقانه دردنیاست
● 22بهمن ماه 1385/ فرزانه شیدا ●
هر یک ازماموظفیم بگونه ای درخورفهم مردم امروز خودراوافکار واندیشه ی خودراچه در نام مسلمان چه درنام انسان برای ایشان باز کنیم ودرکنار دین, ایران ونژاد آرایی را به همگان معرفی کنیم تا با عرب آشنا نشویم من بنام فرزانه شیدا فقط دواسم درکناریکدیگرم شما نیز همینطورچه کسی جزخودمااین دواسم راثابت میکندومیگوید که مثلا فرزانه شیداکیست؟
بادرزمره ی شاعران احمد شاملو چه کسی ست ؟سردبیر مجله جوانان چه نام دارد ؟قانون گذاز مجلس ایران چه نامیده میشود؟در صدردولت چه کسانی نشسته اند درمیان ملت "منِ نوعی" کیستم تو کیستی او کیست اینراهرکسی درعمل دررفتاردرشخصیت درکارخودبه شما میشناساندشمابه مثلا"من:ودرسطح بالاترباانجام کارهای مثبت به شهرجامعه وسرانجام دنیاپس "ما"درقبال خود شخصیت خود دین خودنژادخودموظفیم که درنامِ,اسم وفامیل خودراحرمت وشخصیت وکشورخود بعنوان یک انسان ایرانی دفاع کنیموخود رابه جهانیان باز شناسانیم,حتی,اگرمن بعنوان فرزانه شیدادرامریکانام غریبی باقی ماندم لااقل درنام ایرانی نامی غریب ازکشوری غریب نباشم. وزمانی که بنام انسان دراین نام کاری انجام میدهم تصمیمی میگیرم درپیرامون من نیزاین تصمیم ثمره ای مثبت داشته باشدوآهنگ موفقیت متن طبیعت جهان را پرکند نه تنهاگوش خیال مرادررویای اینکه روزی بالاخره برخواهم خواست وکسی خواهم شد."هدف «اسم» نیست هدف نام انسانی است" بنام انسان برخاستن ونماینده ی "نام انسانی بودن" درهرمقام دین واندیشه وکشوری که هستیم فکر نمیکنیدکه امروزهمان روزاست که,اول,ازهرچیزخودرابشناسیم وشناختی درست ازخودبه دیگران وحتی به جهانیان بدهیم وقتی میدانیم شناخت درستی ازما ندارندآیا این وظیفه نیست؟ .
● غزل 16 از :«حسین منزوی »●
برج ویرانم غبارخویش افشان کرده ام
تا به پرواز ایم,ازخودجسم راجان کرده ام
غنچه ی سربسته ی رازم بهارم در پی است
صد شکفتن گل درون خویش پنهان کرده ام
چون نسیمی درهوای عطر یک نرگس نگاه
فصل ها مجموعه ی گل راپریشان کرده ام
کرده ام طی صد بیابان رابه شوق یک جنون
من ازاین دیوانه بازی هافراوان کرده ام
بسته ام بر مردمک ها نقشی از تعلیق را
تا هزار ایینه رادرخویش حیران کرده ام
حاصلش تکرارمن تابی نهایت بوده است
این تقابل ها که باایینه چشمان کرده ام
من که با پرهیز یوسف صبر ایوبیم نیست
عذرخواهم راهم آن چاک گریبان کرده ام
چون هوای نوبهاری در خزان خویش هم
باتو گاهی آفتاب و گاه باران کرده ام
سوزن عشقی که خار غم برآرد کوکه من
بارها این درد رااینگونه درمان کرده ام
از تو تنها نه کهاز یاد تو هم دل کنده ام
خانه را از پای بست این بار ویران کرده ام
● ____از :«حسین منزوی » _____●
شناخت زمانی صورت میگیردکه برای آن تلاش کنیم چه نمایاندن وشناساندن شخص خوددرآن مطرح باشد چه ملت ومملکت ماچه جهان ماچه دین ماچه مهمترازهمه درنظرعامیان جوامع,درنگاه بسیاری خدای مامسلمانان خدای خشم است وراهنما ی مابعنوان پیامبر,پیغمبر شمشیر واینهم آیه وسوره درکتاب متبرک قرآن ازنگاه"جهل دنیا"جهل دینی دنیا"پنهان مانده است که,اگر بواقع مسلمان ولاقعی باشیم بهترین مسلمانیم وبهتری خداخدای یکتای ماست که برحق است وظلم نمیشناسدوخشم نمی گیردومظهررحمت وبرکت وبزرگی وعشق ودوستی ست.چرادرتاریکی شناخت خود وایمان خود ازسوی جهانیان دردنیا مانده ایم؟!


*-اگرشناخت زن ومردنسبت به ویژگی های درونی وبیرونی یکدیگربیشتر گرددکمتردچارگسست می شوند .*ارد بزرگ
*-بسیاری ازجنگهاوآوردهای مردمی ازروی نبودشناخت وآگاهی آنهانسبت به یکدیگربوده است . *ارد بزرگ
*-برای رسیدن به,کامیابی نبایدازشکست های پیشین خیلی ساده بگذرید،شناخت موشکافانه آنها،پیشرفت شمارادرپیخواهد داشت .*ارد بزرگ
*- شناخت ماازدرون خویش آن اندازه هست که بتوانیم انتخابی درست دربدترین زمانها
داشته باشیم بایدبه نتیجه گیری خوداحترام بگذاریم.*ارد بزرگ
●پایان فرگرد شناخت●نویسنده:فرزانه شیدا


   Diet Help
Want to lose weight? Click here for diet help and solutions.
Click Here For More Information
 

Shenakht 1

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد شناخت به قلم استاد فرزانه شیدا *


● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد شناخت ●
خدا

تازه شدم تازه شدم کهنه بدم تازه شدم
سنگ بدم سازه شدم درچه چه دروازه شدم

خرتک نیمه جان بدم نی نی استخوان بدم
من قلم خران بدم فیله شدم نازه شدم

هیچ نگر که شد همه پشگل بره شد رمه
جهان گرفت یک تنه آن که نمی بازه شدم

صفر بدم بیست شدم آن که چو او نیست شدم
ماه به ماهیست شدم بی حد و اندازه شدم

کم بده ام کُر شده ام تهی بدم پُر شده ام
قطره بدم دُر شده ام از دل و جان خازه شدم

چاه بدم راه شدم آه بدم ماه شدم
بنده بدم شاه شدم حرمت آوازه شدم

بسته بدم باز شدم باز بدم راز شدم
راز جهانساز شدم آن که ز خود زاده شدم

23 / 11 / 1387 10:17

شکر

شاعر "آیا" متخلّص به هیچستان :حسین رخشانفر ●
در فرگرد پیشین مشکلاتی راکه نداشتن شناخت برای آدمیان درست میکنددرخلاصه ای اززندگی خود بیان کردم ودراین فرگردباتوجه به,نظریات فیلسوف ودانشمند بزرگ,ایران وجهان*ارد بزرگ
به بررسی,آن درمحدوده وسیعتری میپردازیم من خودطی تجربیات شخصی خودکه,دراینمورد داشته ام بخوبی,دریافته ام که,زمانی کسی وکشوری میتواندخودرادرجائی دیگراز دنیا بشناساند که تلاش کند آگاهی های بیشتری رابصورت مُستند برای جهانیان ارسال نماید,باآمدن ماهواره وانترنت تاحدودزیادی,این مشکل برطرف شده است.اماپیش ازاین بسیار انسانهاوی وجودداشتند که ایران رابسیار کم میشناختندوامروزه نیزبراساس انقلاب واختلافاتی که دیگر کشورهابا ایران دارندهمچنان,ایران رابه عنوان کشوری عربی ومسلمان که باهمه ی دنیامشکل دارد وجهان سومی ست که,انسانهای آن تمام مدت درپی آشوب,وسروصدادر سطح بین اللملی ست که این , میشناسد ومسلمااینانعکاسی است که,ازخبرگزاریهای دنیا,درهمه جاهرانسانی درموردایران دریافت میکندوصدالبته,این خواسته ی کشورهای امریکاواروپاست که برای بد,نشان دادن ایران واعلام اینکه باکشوری بی فرهنگ روبروهستیم که,ازسیاست های جاری دردنیاهیچ نمیداند ودرعین حال,آشوب طلبی ست که پای,آن بیافتدتروریست خوبی,هم,میشود,به دنیانمایانده شده ایم واین واقعیتی ست که باید پذیرای آن باشیم که اینکگونه ازما سخن رفتهواینگونه شناخته شده ایم وراست وغلط این نتیجه ی رسانه ای رسانه ها بوده است,تاجائی که مردم عامی کشورهاکه جمعیت بزرگتری رانسبت به افرادبزرگ واندیشمند جامعه هاداراهستنددرهمین باوروتصورات وباهمینگونه آگاهی دادن های نادرست رسانه ای, همان را روزانه می آموزند که ازرسانه ملی وازرسانه های,دیگرکشورهادر کانالهای متعددخوددریافت میکنندوکمترکسی نیزهست که وقت خودرابگذاردودر اینترنت ویاباکتابی وقت خودراگذاشته وبه شناخت ایران تابتواند بافکری شخصی ودرست,اندیشه ای شخصی رادرموردایران وایرانی وخصوصیا ت وآئین ورسوم ایران داشته باشدوازآن شخصاآموزشی دیده باشدودرباب آن صحبت کند یاعقیده ای را عنوان دارد .دراین میان بودن درمیان مردمی که اینگونه افکاری درمغزایشان,ازایران وایرانی پر شده است وساده,نبوده,ونیست ,ودرد مهاحرینی جون مافقط مهاجرت کردن ازوطن وزندگی درمیان افرادی که ایشان را ضدایرانی ومسلمان پرورش داده اند نیزآسان نبوده ونخواهد بوداما چاره در گریزنبودوبایدواقعیت ر قبول کردکه مردم دنیابدرستی,آنگونه که بایدباماباملت ما ونوع زندگی ونحوه ی تفکرودین وآئین ونژادایرانی به آن شکل که,برحق ورواباشدآشنانیستند وبه ناحق پرشده ازافکار مسموم شده اند که مردم ایران وملت وکشورایران ,درلباسی خالی از انسانیت به دیگران نشان میدهد وبا شناختی که بناحق درجلوه های سیاسی اینگونه جلوه داده شد ازما وحشیانی با قانون بربریت درذهن ایشان شاخته اند که زبان حرف او زبان خشم است وعمل اوخرابکاری وویرانی ودست بلند کردن بریکدیگر وکشت وکشتارخویش وهمچنین داشتن فکر نابودی دیگران, همه کس الاایران وایرانی که هیتلر راپیش ماروسفید میکندوقتی میبینیم چگونه تصوری ازمادرذهن جهانیان ساخته اند.
__●__ کوچ پرستوها __●__

درنگاهم
سایه غم بود
در هنگام کوچ

پایم نمی کشید...
قلبم نمی گذاشت
و نگاه
قطره های اشکم را

به استقبال جدائی ها
روان کرده بود

رفتن ناگزیز بود
وُ ماندن بی ثمر
دیگر برایم
هیچ نمانده بود

تا به حرمت آن...
چادر ماندن بپا کنم

هرگز نمیدانستم
...آه

هرگز نمیدانستم
روز کوچ پرستوها

روز کوچ من
خواهد شد

و روزی ...
راهی شدن
تنها چاره راهم

وقت کوچ است
آری...سفر منتظر است

که مرا راهی رفتن سازد
وقت کوچ است

و در این جاده ی تنهائی
من و دل تنهائیم

کوچ من کوچ پرستوها بود!!!
لیک من تنهایم

و پرستوی دگر
بامن نیست

کوچ من کوچ پرستوها بود!!
به شبی بس تاریک
و رهی طولانی
کوچ من
کوچ پرستوها بود!!! »
__●__ 21آبانماه ۱۳۸۴« ف . شیدا »__●__
(* وصدالبته بزرگان ودانشمندان واستادان واندیشمندان بزرگ دنیاوکشورهای دیگر چنین تصوراتی بروی, ایران وایرانی ندارندوشناختی کاملتروبهترازمردم ایران باشناخت تاریخ وآداب رسوم ملی ایرانی و... رادارا هستند)اماسیاست فعلی جهانی برای سیاستمداران فعلی دنیا اینگونه حکم میکند که برای به کرسی نشاندن ادعاهای خوددرموردایران از بدترین زاویه ی ممکن ایران رابه دنیامعرفی کنندوهرگاه مشکلی ایجادمیشود دربوق وکُرناکرده,وبه گوش جهانیان برسانندولی آنگاه که,مردم مابابمب شیمیائی صدام دسته دسته کشته وناقص میشدندحتی هیچکس درکل دنیانمیدانست ایران کجاست وچه برسرملت وکشوراومی آید زمانی که پای نشان دادن ایران وایرانی میرسد,بجای آن اماازبدترین مناطق ایران فیلم گرفته وبدترین شرایط زندگی هادرحلب آباد وکارتون خوابهاویامعتادین افتاده ونشسته,دراینجا وآنجانشان میدهنددرصورتی که جمعیت فقیروکارتون خواب,وبی خانمان کشورآمریکا نیزکم نبوده ونیست وبخصوص پس ازرکوداقتصادی دردنیاکه بیشترین صدمه نیزبر پیکرامریکا واردشدبرتعداد بیخانمان هائی که مجبور به ترک خانه های خودشدندوبانک خانه های آنان رابعلت نداشتن پول پرداخت وام خانه ها به حراج نهاد افزوده شدومردم بیگناه,پیش ازحراج,خانه وزندگی خودرانیز ترک کردندودرماشین خودیادرخیابانها,گاه خانوادگی زندگی میکردندوبرتعدادبی خانمانان حتی تحصیلکرده نیزافزوده گردیداما پنهانکاری های سیاسی/ اجتماعی,همین کشورهاهیچ سخنی ازاین بدبختیها درسراسر این دوران درتمامی کشورها نبودامادر مورد ایران بامحدودکردن فیلمبرداری,وگرفتن فیلم ومُستندهاازمناطق مردم خیابان نشین وفقیر وپاره پوشراه حل خوبی راپیش گرفتند تاکه ایران راکشوری فقیروبی فرهنگ وآشوب طلب جلوه دهند ومقدمات جنگ را دراذهان عمومی همانگونه بوجوددبیاورند که اول باافغانستان سپس باعراق شروع کرده وبداخل هریک ازاین کشورها باجلب تفکر مردم جهان با تصویر سازیها ودروغپردازی ها برعلیه کشورها مردم رانیزدرجهان باخودهمراه کرده وموافقت عمومی جهان راگرفته وبه کشورهای ذکر شده وارد شدندوزندگی مردمان بیشتری رابه فقروبدبختی ومرگ کشاندند وبااینکه بازیهای سیاسی درخورفهم همان سیاستمداران است وبسیارچیزهای پشت پرده وجودداردکه منو شماازآن بی خبریم.امااینکه کشوری باتاریخی باعظمت وچندین هزارساله دردیدجهانیان اینگونه پنهان مانده است چیزی نسیت که اتفاقی باشدیامنو شمادرآن مقصرباشیم که برای این نیز هم برنامه ریزی های پشت پرده ای طی سالهای بسیاربوده وهست که ایرانی هنوزعرب شناخته میشودوآئین مسلمانی که در رکجای عالم باسنتهای خودآن کشور مخلوط شده ودرآمیزش بوده است رانیز با،سنن وفرهنگ ونژادایرانی درهم آمیخته اند تایک یک مادرنظرهمگان در دنیا یک "بی ن لادِن "پرورش یافته برضددنیامعرفی شویم ودرذهن همه نیز ماازکودک ماتازن خانه دار گرفته تا...همه بمبی درکمر بسته ایم ودرفکر کشتن اروپائیها هستیم وامریکائی هاکه روزی صدبار هم که خودمان اعلام میکنیم که:چندبارمگریک حرف رامیزنند,آقاجان مرگ برامریکا!,درنتیجه اگر فکرجهانیان رامعطوف باین سازندکه مسلمان درهرجای دنیاانسانی ست که فرهنگ نداردوفقط بانام مسلمان بودن دردنیا محکوم به تنفر همگان است دیگر چه انتظاری میتوانیم داشته باشیم که بهتر مارا بشناسند هیچ چیز به اندازه رسانه هاوتبلیغات بر روح وفکر انسانها قدررت نداشته است مگر شیستشوی مغزی که این نیز خود به گونه ای یکنوع شستشوی مغزی برعلیه ایرانی وهمچنین مسلمانان است که زندگی را درخارج ازشکور برای بسیاری مشکل وغیرقابل تحمل نیز میکندآنهم وقتی بنام ماودرجای ما,بصورت کتبی وشفاهی به اشتباه ذکر شده است که" جهادمایعنی کشتن همه ی انسانها حال هرکه میخواهدباشدکاری باین حرفها نداریم چون اگر ماجهادکنیم خدا بدادتان برسدچون مافقط به فقط میکشیم وکاری هم نداریم که چه کسی راکشتیم فقط میکشیم میخواهد کافر باش یامسلمان برای ماهم مهم نیست که اصلا معنای جهادرا تفهیم کرده اندیاخیر خودتان بروید معنی پیداکنید ماوقت اینکارها رانداریم بخصوص اگر فرمان جهادراصادر کرده باشنددرنتیجه ماکارخودرامیکنیم به افکارجهانی همکاری نداریم!" با چنین افکاری که درسر جهانیان ازما ساخته اند خوب مسلم وآشکار است که,اینگونه هم ازما برداشت شودکه ایران عرب نما هم تفاوتی باعرب مسلمان نداردکه پای دین چون به میان بیاید زبان او شمشیراوست ومرگ وکشتار دیگران جهادملی و...درنتیجه ما بنوعی قاتلین بشریت شناخته شده ایم نه رهروان راخداوند ودربدترین شکل ممکن ایرانی مسلمان یعنی به نوعی قاتل وتروریست بی فرهنگ .که این خود خصومت سیاستمداران رادرسیاست باایران وایرانی برای آنکسی که چون من 20 سال بیشتر است که اخبارجهان وبرنامه های تلوزیونی رادر سطوح مختلف نگاه میکنم وهرجاپای ایران,وصحبت کشور به میان آمد,دنبال آنراگرفته ام تافرداکه دربیرون ازمن سوال میشودبیخبرنباشم وبخوبی معلوم بود که از خشم جهانی برعلیه ما درحال استفاده هستندوپرواضح است که,آنچه,ازماوایران بخوردجهانیان میدهندتنهابدترین شکل نوع انسان,است که درآن حتی موفقیتهای ایران وایرانی به شکل "خطری جانی" برای دیگرجوامع دنیاعنوان میشودازجمله انرژی اتمی که سالهای بسیاراست هربارکه سخن ازآن به میان آمدبخوبی متوجه شدم که یکماهی هم برنامه های تلوزیون مختص شدبه اعدام هاایران, جنگ ایران, اقتصادایران برخوردایران بادیگر کشورها ونشان دادن پیاپی سخنان بزرگان ایران درشکلی درست ساخته شده وبرنامه ریزی شده که هیچ برداشتی ازپپآن نمیشد کرد جزاینکه خود منهماگر خودم را نمیشناختم باورمیکردم و به زبان آمده ومیگفتم: عجب آدمی بودم منِ ایرانی قاتل خونخوار وحشی که خودم خبر نداشتم بااینوصف که منهم نه عقل دارم نه شعور وهمه ی دانائیهاازآن همینهاست که اینها را ساخته اندومیدانند سیاست چیست دنیا دست کیست نه من عامیِ که درخانه ام نشسته ام وباید بموقع برای کشتن همه ی اینهاباگناه وبیگناه جهادکنم وشمشیرم رااززیر تختم دربیاورم که مدتی خاک خورده وازجلا افتاده است!!و بخوبی هم میدیدم,اگر سخنی را به گونه ای گفته اند که فرهنگ وسیاست وقانون ملی آنرا نمی پذیرد یا نشان دادن فقر ملی و مردمی ایران یاتنها شکایتهائی که برعلیه ایران میشدوپس ازان مجددبه این معقوله باز میگشتند که بگونه ای بازگو کردن این سخن به نگاه وفکر ببیننده بودکه":یادتان بماند جهانیان دنیا,که چنین مردمی بزودی دارای انرژی اتمی خواهد شد ووای بحال مااگر بگذاریم."!!! وقتی اینگونه توجهات را به نوع پخش اخبار ومستندها مبذول بداریم بخوبی متوجه میشویم که مداوم در نمایاندن امریکا واروپا بعنوان کشوهای بافرهنگ ونمایش ایران بعنوان کشوری فقیر وبی فرهنک وآشوب طلب وضد جهانی,بی شک جزبازیهای سیاسی نیست که مردم عام رابا فکرخودهماهنگ کنند تااگر روزی بمانند افعانستان وعراق,اعلام شدکه: دیگر مجبوریم برای جلوگیری ازخطر ازسوی باایران هم جنگ کنیم چاره ای نیست!.بمانند افغانستان وچون عراق ,آنگاه مردم نیز درسطح گسترده ای موافق این عمل باشندودرعین حال گروههای صلح جهان درتعداد معدودی قراربگیرند که دیگرصدای ایشان شنیده نشودبااینوصف بخوبی می بینیم که « شناخت» میتواندبرای هرکسی شناختی کاملانادرست وبرحساب برنامه ریزی های ازقبل پیش بینی شده ومغلطه کاری هاورسوا نمائی هائی باشدکه فکراذهان عمومی جهان رابه بیراهه بکشد درهمین راستادراندیشه وفکرونظریه ای نیزیک آدم عادی هم میتواند روباه صفتانه افکار دیگران رابتدریج مسموم کرده وهمگان راهمپا وهمراه خویش کرده باخود موافق ساخته وبه مقاصدی برسدکه تنها نفع شخصی اوراجوابگو باشدودیگران را به چاه خودانداخته ویادردریای اندیشه ای نادرستی غرق کندکه هیچ تصورنمیرفته است که,درپشت آن اینهمه دشمنی ونامردمی ونارفیقی خفته باشدوحتی خشم وکینه ای گاه,ازحسادت گاه ازدشمنی گاه,ازدرد پیروزیهای دیگرانهم, نیزدرآن نقش عمده ای داشته باشدومسلم است که هیچ کشوری حتی کشورهای برتر دنیا نیز بدون گرفتاریهائی نیست که همگان در سراسرز دنیا دارنداماهمانگونه که یکی درایران صورت خویش با سیلی سرخ نگاه میداردودرددرون پنهان میسازد تا آبرو داری کند در سطح سیاسی ,سیاستمداران , نیز لباس فاخر یکنفررانشان میدهندوشکم گرسنه,صدهاانسان دیگررا پنهان میسازنداماکشوری ثروتمندچون ایران راباذخایر نفتی ومعادن بسیار وصنایعی که میتواند باهریک ازدیگر کشورها پیشی بگیرددر "ساکشون" وتحریم اقتصادی نگاه میدارند تاقادرنباشدلباس فاخررابرتن بیشترین مردم خودکندواینهاجائی داشته باشند تاحلب آباد وسیع تر شودوکارتون خوابهای جمعیت بزرگتری گردندتاجائی دربرنامه های تلوزیونی برای نشان دادن فقط داشته باشنددرنام ایرانوایرانی .آه.تاسف برانگیز است که همانگونه که بسیاری ازمردم عامی کشور خودماایران نیز وقت خودرا تلف نمیکنندتابادیگر کشورهاآشناشوند وبه اخبارورسانه درحدهمان خبرهای کوتاه رسانه ای قناعت میکنندجمعیت جهان نیز ازاینگونه افرادعامی سرشارشده است که آنقدرسرگرم زندگی اتوماتیک وارامروزی شده اند که برایشان مهم هم نیست درکشور بغلی چه خبراست چه برسد که آنسوی زمین رالازم بداند,تاکه افرادوملت وکشوری رابشناسدودراین اندیشه که این دانش به چه درد من درنان درآوردن من میخوردازهم بی خبر میمانیم وسیاستمداران جهان جولانگاهی برای بازیهای سیاسی خودپیدا میکنندکه فکر واندیشه های مردم رااز« شناخت» واقعی دورنگه دارندواین تقصیرایشان نیست که موفق میشوند این تقصیرمنِ ایرانی ست که نیامده ام,ازخودوایران وایرانی,کسی بسازم که وقتی ایرزانیان را نام میبرند مردم بدانند مریخی نیست یابرنامه ای بسازم مستندی باتوجه به افکارعمومی ,ودرحدجهانی وبه دیگرکشورهاعرضه کنم کهاینهمه درسیاهی افکاردیگران گم یاحتی چهره ای تیره نباشم.این گناه من است که وقتی درخیابان باغریبه ای برخوردمیکنم,تنها به لباس او نگاه میکنم نه به ماهیت ودرون وفکرواندیشه ی او وهمین دروسعتی گسترده تربازمیکردد به شناخت جهانیان آیا من سعی کرده ام جهانم را مردم دنیا را اخلاقیات وافکار ونوع بینش وطریقه ی زندگی ایشان رابازبشناسم که امروزتوقع داشته باشم بدون تلاش من همه هم مرا بشناسندهم ریشه های ملی مرا بداننداگرمن بعنوان یک ایرانی مقصر نیستم چه کسی مقصر است؟؟چراکشورهای بزرگ دنیااینهمه درنگاه تمامی ملتها شناخته شده اندوایران درگوشه ای جامانده است,ایشان مقصرندیامن ایرانی بعنوان سیاستمداربعنوان دولت بعنوان ملت بعنوان همشهری بعنوان,ایرانی وبعنوان انسان؟ قبول کنیمکه کسی اهمیت نمیدهد من یاتوچه کسی هستیم وچه هستیم.منو شماوقتی مهم میشویم وقتی دیده میشویم که تلاشی برای اینکه کسی باشیم کرده باشیم وموقعی شناخت صورت میگیردکه "منِ نوعی" بخواهم مرا بشناسندودرست بشناسند وتابدین شکل از فردیت خودشخصیت خودبودن خودهستی خودملت خودکشورخود بتوانم دفاع کنم ودرسخن باغریبه کم نیاورده وبتوانم لااقل درسطحی روشنفکرانه جوابگو باشم که شخصیت ایران وایرانی را درحد وظیفه ی خود حفظ کنم که,این وظیفه ی تک تک ماست نه من به تنهانئی ولی هریک آری به تنهائی چنین وظیفه ای داریم تا ایران فقط کشوری نباشد که پشت کوه مانده هائی ازآن درمی ایند که هیچ نمیفهمندواین تصور جهانیانی شود!ومتاسفانه نمیدانند پشت همان کوه لااقل آب وهوائی هست باچهارفصل زیبای سال که تک تک آنان در طول عمروزندگی خودآرزویش رادارندو(لطفا ,خواهشا,شماهم کمتر ایرانیان عزیز "هواراآلوده کنید" تاهمینگونه هم باقی بماند)...و همچنین داشتن دیگرمعادن وصنایع و...درکشورایران که همواره وهمیشه برای همه ی اینها نیز برعلیه ایران, دندانها تیزشده است تادررکود اقتصادی دیگری مارانیز به روزعراق انداخته ویابه بهانه بمب شیمیائی وبمب اتمی... به نابودی بکشندوچه کسی میتواندازآن جلوگیری کنداگر تک تک ماخودرا مسئول پیشرفت کشورخود ندانیم تا قدرت اینرا داشته باشیم تا درکمترین حد بدنیا بگوئیم ایرانی چگونه انسانی ست تا للاقل مارا بدرستی بشناسند نه باتبلیغات مسموم جهانی.
●از نفرتی لبریز"از :« احمد شاملو__●__
ما نوشتیم و گریستیم
ما خنده کنان
به رقص بر خاستیم
ما نعره زنان
از سر جان گذشتیم ...

کسی را پروای ما نبود.
در دور دست مردی را
به دار آویختند :
کسی به تماشا سر برنداشت

ما نشستیم و گریستیم
ما با فریادی
از قالب خود بر آمدیم
_●سروده ای از :« احمد شاملو● »_

پایان بخش اول


   Love Spell
Click here to light up your life with a love spell!
Click Here For More Information
 

arezo 2

ادامه نظرات استاد فرزانه شیدا در مورد * فرگرد آرزو * ارد بزرگ

چهار : سرودره ی:« احمدرضا احمدی » ●
زمانی
با تکه ای نان سیر می شدم
و با لبخندی
به خانه می رفتم
اتوبوس های انبوه از مسافر را
دوست داشتم
انتظار نداشتم
کسی به من در آفتاب
صندلی تعارف کند
در انتظار گل سرخی بودم
●شاعر :« احمدرضا احمدی » ●
چیزی که برمن درتمامی زندگی براستی ثابت شده است این است که:« خواستن,توانستن است» وزمانی که آدمی خودراباورداشته باشدآرزوئی راازته دل خواستارباشد وزمینه ی رفتن ورسیدن رافراهم کند ودرباور خویش باور داشته باشدکه میرسدهم کائنات به یاری او خواهند شتفافت هم نیروی فکر اورا یاری خواهد بخشید هم قدرت امیداورا پرازانرژی خواهد کرد هم هر یک گام که جلومیرود شادتر گشته برای ادامه ی آن بیشتر انگیزه پیدا میکند.در این سوی آبها ورود به دانشگاهها باداشتن نمرده ای خوب آسان است وخروج بسیار سخت درایران ورودوخروج هریک مشگلی دارد اما کمتر پیش میایدکسی که بدورن دانشگاهی رفت نیمه راه,آنرارها کند چراکه معمولا وقتی هدف شروع شد چه فشارهای زندگی چه حتی کمبودهای مالی راحتی شده باعقب انداختن یکسالی دنبال میکنندواگر کسی درنیمه راه,رها کرده باشد مسلم بدانیدکمبودمالی ومشکلات تحصیلی وهزار بهانه ی دیگربیشتر بهانه است تاحقیقت چراکه همواره,وقتی چیزی را رهامیکنیم که ازباورخوددست میکشیم وازاینکه باورداشته باشیم موفق میشویم من زمانی که درسن بالا دانشگاه,راشروع کردم در سال اول 100 نفردرسه کلاس دردورشته باهم شروع کردیم درنهایت 20 نفرازاین همه مدرک گرفته وبه سرانجام رسیدیم باتوجه باینکه درشروع تمامی دانشجویان,این کلاس بین 18 تا 24 بودند وهمگی مجرد بدون فرزند وتنهایکنفربودکه,ازهمسر جداشده بود ویک فرزندداشت و سال یک راقبول شده سال دوم,دانشگاه راپس ازیکهفته ترک کرد ودرواقع,من تنها 37 ساله ی کلاس بودم که,ازاستادخودنیز بزرگتربوده,ولی همواره تمام تکالیف عملی راکه روزانه ازکلاسهامیگرفتم,میبایست سر ساعت 8 صبح,باوجوداینکه همواره تعداد زیادی بود چه در طراحی چه دردوخت بموقع نیز تحویل میدادم اماهرباراز هریک پرسیدم چراترک تحصیل میکنددرکنارهزارویک دلیلی که می آوردازجمله اینکه فشار کارهای عملی بالاست وهرروز تحویل دادن کارهای عملی از عهده ووقت اوخارج است یااینکه یک فرزند دارم همسر ندارم ومجبورم تمام وقت برای خودوفرزندم باشم یامن نمیتوانم هم کارکنم هم تحصیل وقدرت مالی من نمیگذارد وهمیشه خسته ام یا دیگری میگفت من برای کارهای پراسترس ساخته نشدم این گونه رشته ای ازاول انتخابی اشتباه بودواگرمیدانستم روزانه میبایست اینهمه کارتحویل بدهم پایم رااینجا نمیگذاشتم ودانشگده نیزکه ازهمه دراول سال,امضا میگرفت که دوترم شش ماهه هردو کلاس را چه بمانی چه بروی مبلغ پرداختی شهریه میبایت پرداخت گردد هروز خوشحالتر باقی میماند وهرروز نیزباافتخارمیگفت کلاس ما جای هرکسی نیست دراینجا بچه دارم شوهردارم وقت ندارم خسته ام معنی ندارداینجا یعنی قربانگاه کسی میماند که خود را قربانی اینکارکندالبته,دورع نمیگفت بدوشکل قربانی میشدیم,هم,اگر گلاس راترک میکردیم میبایست تاآخرین وجه شهریه راسرموقع پرداخت میکردیم هم,اگر میماندیم چون من که,ازهمه شرایط بدتری داشتم تنهاخارجی کلاس بودم دورتر ازهمه درشهری دیگر زندگی میکردم متاهل ودارای دو فرزند بودم وسنم نیزازهمه بالاتربودوفشار دکاری خانه وخانواده رانیزبردوش داشتم می بایست برای آن ازجان گذشته تمامی ساعات راکارمیکردم وکارکه کردم وکردم ودرنهایت استاد سال اول من که همزمان بافارغ التحصیلی من بازنشست میشد وخانومی بود متولدنروژ بود که درفرانسه,بزرگ شده بودودانشکده ی ماکه مرکز اصلی آن فرانسه بوداوراکه,استادکلاسهای فرانسه بودبدرخواست اوبه نروژ فرستاده بودچون میخواست مابقی سالهای زندگی,رادرکشور خودباشدووقتی مدرک رابدست گرفته بودم مرابوسیده گفت 20 سال است که استادم درطی,این بیست سال هرگز شاگردی باپشتکارتوعزم وهمت وجسارت وقدرت توندیده ومیدانم دیگرهم نخواهم دید چون توکم بدنیا می آیند وکم شناخته میشوند.واین خستگی تمام این سالها را ازتن من به بیرون آورد چراکه خود دیده بودم,بهانه هاست که برای ترک تحصیل میاورند ومن برای ترک تحصیل تمامی آن بهانه هاراهرروزه داشتم انهم درکشوری سردوبرفی ولی نمیخواستم باورکنم که,نمیتوانم ویااز پس آن ب نمی آیم وی حتی چوب لای چرخ گذاشتنهای دانشکده ای راسیست که باخارجی های چون من بعلت مسلمان بودن مشکل داشت ودر عین حال کارهیچ تلاشی دریغ نمیکردتادانشجویان یکی پس ازدیگری کم,آورده,بروندوایشان چراکه بسیارنیز پولکی بودندپول مفت وام گرفته شده ی دانشجوی بیچاره راکه وام گرفته بود دریافت میکردندوبسیار به ایشان این پول حرام ناصواب مزه کرده بودوچراکه دانشجوی بیچاره بادرصدی بالا وام گرفته ازدولت به دولت بدهکارمیشد وایشان پولدار.بارهاکه بسیارازدست ازارهای ایشان خسته میشدم بفکر این میافتادم که شاید بهتر باشد رها کرده کمتر خودرا عذاب دهماما حس قوی خواستن واینکه به ایشان هدف خودرانبازم ونگذارم ایشان برنده شوند نیزوادارم میکرد حتی شده به لج ونشاندن ایشان برسرجا,روی پا ی خودبیاستم وهزارباری را که بچه ای دیگر کلاس گریه کنان به مدرسه آمدندوگفتند من نرسیده ام تمرین راتمام کگنم وکارا نمیتوانم تحویل دهم من تحویلی خودرا بروی میزگذاشتم بماند که گاه برای آزار میگفتند ساعت 8 وپنج دقیقه شدکه تو تحویل دادی وحرف مراقبول نمیکردندوامتیازی نیز ازنمره من کم میکردند ناحق ونارواکه متاسفانه هیچ کسی ازآنهمه درکلاس لب بازنمیکرد که اینکه مجبوراست زودترازهمه درکلاس حاضرباشدبخاطر دوری راه وهمیشه هم درکلاس اولین نفر است چطورمیتوانی بگوئی دیرتحویل داده است درواقع نوعی هماهنگی نیز بین بیشتر شاگردان واستادان باهم بودکه باخارجیان مهاجرکلاس]ازارهاو مخالفتهای نامحسوس اماواقعی داشته باشند که آنرادرعمل ابراز میکردندودررفتار پنهان,حال چه درکلاس من که اول دوسه نفرخارجی بودیم,ودرنیمه دوم تنها من باقی مانده بود تابه آخر کارهم ماندم چون مخصوصاوبرای اینهم شده میخواستم بمانم با همه چوب لای چرخ گذاشتنهای همگی, وچه دردیگر کلاسها کهبااین شرایط مسلما کمتر خارجیانی که مهاجربودندموفق به گرفتن مدرک دراین کلاسها شدند وهمه یکی پس از دیگری دانشکده را درسالهای گوناکون ترک کرده بودندوبتدریج نیزترک کردند.وحتی یکبار که دکترم برای من دوهفته مرخصی نوشته بودوهنوز نمیدانستم که بیمارشده ام بخاطر دردهای عضلانی استادین ومدیر مدرسه گفتنداگر نیائی ترم امسال را باید فراموش کنی که چنین جراتی رابایک فرد نروژی نداشتندکه حتی به زبان آورده وگفته یاانجام دهندچون نروژیخود اطلاع داشت مانیر میدانستیم اازحق وحقوق شاگردی وقانون بلافاصله ازایشان شکایت میکرد چراکه هیچ قانونی اجازه اینکاررابایشان نمیداد.ماهم قانون را میدانستیم اما اینرا نیز میدانستیم که بیشترمواقع طرف نروژی را میگیرندحتی,اگرحق بامهاجرمقیم نروژ باشد ومسلما هرکس هموطن خودرا برغریبه ترجیح میدهد ومن نیز بخوبی درطی سالهای بودنم درنروز وکلاسهای مختلف دریافته و میداانستم هرگزنمیتوانم ثابت کنم که ابشان چنین وچنان کردند وچیزی رازبانی بمن گفته اندواگر به شکایت هم میرفتم بالاخره قانونهاپیدا کرده وارائه میدادند که بتوانند مرامغلوب کرده شهریه مرا نیز گرفته وازکلاس ومدرسه اخراجم کنند .این دقیقا خواسته ی ایشان بود تاازسشر من یکی هم خلاص شوند چون دیگران که زودتر جا زده بودند.واما باهمه مشکلات وناراحتیهائی که هرروزه وروزانه برای من تولید میکردنداماترجیح دادم باوجودداشتن دردکه بارها طی این سالهای تحصیلی مراآزار بسیار داده بودبا داشتن دردبر سرکلاسهاحاضر شوم وتکالیف عملی خودرانیزانجام داده وتحویل دهم حتی بااینکه دوست همکلاس نروزی من این وصف را که شنید شدید عصبانی شد وگفت توبایدشکایت کنی اما به که؟به مدیرکه چون خودایشان بودواگر بدولت رو میکردم بایدازآن کلاس وآن مدرسه برای موقعیت خودحتما دست میکشیدم چراکه میدانستم بی شک بیشترازامروز به آزارمن خواهند پرداخت والبته کمترجائی درکل نروژ چنین افرادی رابخودمیبیند وایشان نیززفرانسه بودندوفرانسه نیز به کشور راسیستی دردنیا شناخته شده است که مخالف مهاجرین چون من هستندوچشم پیشرفت هیچیک ازما را نیز ندارند ازاینرو تک تک مهاجرین ازهرکشوری که بودند یک بیک کلاسهای ایشان را ترک وشهریه راتاآخرین روزسال بایشان پرداخت میکردندوایشان راست راست راه رفته نه بما کمک تحصیلی درستسی میکردند نه اعصابی برای ما برجا گذاشته بودند نه کسی بود حق مارا بدهد ومفت خوری وام ما خوردن ایشان ازدولت هم پنهان بودوکسی نیز شکایتی نکرده تا دولت نیز خبردار باشد که درگوشه ای از پایتخت ایشان خارجی بنده خدا وام میگیرد عمری آنرا دوبرابر پرداخت میکند اما پول نقد را این استادین میخورند درهمان سال اولیه ودوم وسوم تحصیل ما خارجیان پس اگرگه گاه میگویم نگوید شمادرخارج خوش هستید وازحال ما بیخبر برهزارویک دردیست چون این که شما ازآن بی خبرید ومانیز کمتر آنرا عنوان میکنیم که چه بر ما گذشت که امروز اینجائیم وچه تاثیرات بدی برهریک ازما گذاشت تا شدیم کسی برای خود وفقط برای خود نه هیچکس دیگر. درهمین مورددرسال تحصیلی دوستی ایرانی که ازمن یکسال بالاتربود بهمناین را نیز خبر داد که این داشنکده همه ساله به بهانه ی کمبود زبانِ خارجیان حتیاگر شاگردان مشگل زبان همنداشته باشند یابه ایشان درست کمک درسی نمیکنند یاانقدراوراآزار میدهند که بجان آمده ترک تحصیل کندواونیز کاری نمیتواند بکند جزاینکه مبلغ امضاشده دانشگاهی رابرای شهریه بپردازدومیگفت یک دوست دیگر ایرانی همزمان وهمکلاس بااو بود که انقدر اورا آزار دادند که سالدو ترم اول راتمام کرداما دیگر ادامه نداد.و ما شایدهریک درحد یک نروژی مادرزاد,زبان نروژی کامل کامل راچون زبان مادرزادی نداریم اما آنقدر که اینها میگفتند واز خارجی بودن ما بااین وسیله سواستفاده میکردند نیز بد نبودیم چراکه آنچه درکلاس های ماگفته میشد چیزخارق العاده ای هم نبود که جداازقانون زبان نروژی باشد وشاید من نام گلی درصحرا را به زبان نروژی هنوزهم بلدنباشم اما بسیاری ازآنچه نیاز زبان بود برای تحصیل پیشتراازین دانشکده درطول کلاسهای زبان ودکوراتوری وزندگی درنروژ یاد گرفته بود ومابقی را نیز هرچه درک نمیکردم دردیکشنری وباپرس و جودرمیافتم وکمبودی نداشتم که توانستم سالهارایکی پسازدیگری طی کنم اما بازبااینحالشکایت هم بکنیم ایشان پیروز ماجرامیشوندکه بگویند:این فردنروژی را درست نمیفهمد لذانمرهنمیاوردودادگاه نیزاگر میرفتیم وقتی هزار نفری رامیبیند که سالها درنروژ هستند وهنوزنمیفهمندوهنوز قصد یادگرفتن ندارند وهنوز با مترجم اینطرف آنطرف میرونداین رابراحتی باور میکند.وبسیارپیش آمددرحتی درخوردن نمره هایی گه جلو شاگردان داده بودند امادرکارنامه نمینوشتند یاآنراکمتر مینوشتند و به گونه های مختلف دیگردرطی این سالها بسیارمراآزرده کردند ولی این همکاری همکلاسی های نروژی با استادبرای ازپادرآوردن مامهاجرین آنقدرروزانه به وضوح دیده میشدکه درطی این سالهامن تنها یک دوست همکلاسی,نروژی درکلاس داشتم,که میتوانستم اورادوست خودبخوانم ومطمئن باشم درجائی بامن بناحق دشمنی وحسادت نمیکندودرکارهانیز بسیارمرایاری میکردوهرچه راکه معلم,ازیاددادن بمن به بهانه های مختلف ازآن سرباز میز یا بابی تفاوتی بدون دقت برایم بصورتی تعریف میکردویاد میدادکه من سردرنمیاوردم,به یاری این دوست خودمیاموختم واگراو نبودویااونیز گرفتاربودخود تمامی تلاشم رامعطوف باین میکردم که یاد بگیرم به هرشکلی که ممکن بودوازکلاسهایبالاتراز شاگردان آن کلاسها میپرسیدم ویااز خواندن کتاب درسی دانشگده که انگلیسی بودبادرکنار گذاشتن دیگشنری برای پیداکردن کلمات تکنیکی که محاوره ای نبودیاری میجستم ودرجستجو برای پیدا کردن جواب به هردردی میزدم ولی هرچه بوددرنهایت بهرشکل کاررااماتحویل میدادم بخصوص وقتی میدیدم این همکاری نکردنهاتنهابرای این است که من نتوانم بموقع کار راتحویل دهم.بااینوصف تصورکنید که چقدرمیتوانستم ازهمه سودرفشارزند گی باشم واین دوره تحصیلی دراین دانشکده بواقع بدترین روزهای زندگی من درتمام عمرم بود که درروز وهرروز خود باایشان مشکل داشتم وحتی بااینکه بدترازاین وبیشترازاین درزندگی دیده بودم وسخت ترین شرایط را درروزهای اولیه آمدن به نروژ تحمل کرده بودم وامااین دانشکده جهنم زندگی من محسوب میشدوخاطره بدتحصیلی آن همیشه درذهنم باقیست وهمواره نیزبه تمامی دوستان ایرانی یامهاجرم ازکشورهای دیگر سفارش میکردم,دانشکده های دیگراین رشته راامتحان کنندوبه این دانشکدهپا نگذارند تااخر ایشان رامجبوربه ترک تحصیل کنندپول مفت به مشتی اراذلی متاسفانه بنام استادومدیرندهندتاایشان بالابکشندوسفرهای خارج تعطیلات خودراباوام مهاجر بدبخت تهیه کنند .همانطور که در فرگردهاتی پیشین نیزبازگفتم که من کاری رایاشروع نمیکنم یااگرشروع کنم,زیرسنگ هم باشدبه پایان میرسانم نه,اینکه لجبازم که شاید در رابطه باهمکلاسی واستادان بودم.امابیشتر علت آن است که هدفمندم که,برای هدف وتصمیم خود ارزش قائلم که چون چیزی راقبول کنم خودراموظف به تمام کردن,آن به نحواحسن میدانم واینگونه اندیشه ای تمامی مشکلات رابرایم باهمه ی سختی هاوفشار هاقابل تحمل میکندچون «امید »اینکه« میدانم» حتمابااین شکل به,انتها میرسم وبه «هدف» خودمیرسم,نمیگذارد که جا بزنم یا کوتاه بیایم ویا ناامید شوم یا اینکه حتی خسته شوم,چراکه,من درمعنای واقعی کلمه «میخواهم که برسم »و «میرسم » وباید خاطرنشان کنم که,این یعنی « باورخود»چیزی که بارهاوبارها نوشتم " تاخودراباورنکنیم رسیدن به هرچیزی مشکل است وباز اگرخودراباورداشته باشیم تمامی مشکلات آسان خواهد شد" ودرنتیجه تاآخردرتمامی راهای رفته,رفته ام ورسیده ام با,یابدون معلم درهمیشه زندگی هرچه,آموخته ام به همین شکل بوده است وبسیارچیزهارانیزکه تنهاوبدون معلم یادگرفته امدربیسشترمواقع نیز به یاری من آمده کمک بسیاری دربسیارمواردی اززندگی برایم بوده است که فکر نمیکردم جائی بدردبخورداماهیچ چیز نیست که یادبگیریم ودرجائی بدردمانخوردوحتی درپشبردهدف ورسیدن به آرزوئی یاورمانشودبهرحال,ازاین بابت نیزازخودهمیشه خشنودبوده ام که معلمم ایمان من بخودوخداست وبیش ازاین نیازی برکسی نیست مگربرای آنکه خویشتن رابهتروبیشنر بشناسم وبهترزندگی کنم باآموختنی وتلاشی دیگر.
● آرزو از: فرزانه شیدا ●
من نیـازم ... یک نیـاز
گرم و ســوزان .... پُرلهــیب
آتـش عــشق سـت اندر ســینه ام
راه قلبم ‌، راه عشق است وامید
گـرچه می سوزم سراپا در شــرار...
در محبت چاره میجویم که باز
نور شمع زندگی روشن شود
در پیش راه
من نـیازم یک نیـاز
سینه ام از عشق میسوزد و باز
حاصل ،، بودن ،،
نمیدانم کـه چــیست
گـر نیـابم
،، معدن عشق ،، و امــید
من نیــازم یک نیــاز
شعله ای در ســوز و ســاز
عشق عالـم در دل و در ســینه ام
میـروم ره را و گه پرمی کشم
در بهشت آبی آن آسمان
میـروم بااینکه میدانم کـه باز
درنهـایت میـرسم بر عــشق او
برخــدای جـاودان عاشـــقی
من نیــازم یک ‌نیــاز‌
●ف . شیدا/دوشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۴●
حالا اگر درهمه ی راههای رفته زندگیم تابه امروزهمیشه همه چیز همواره بروقف مرادنبود وجائی نیزکمی وکاستی بوده وهست واگراین میان گوشه اینبارخواسته هایم آنگونه نشدکه میبایست میشد برای من هیچ ایرادی نداردالبته بازتلاش میکنماگ میشدآنربهترکنم,امااگر نمیشودمیپذیرم وخود رابیهوده ناراحت نمیکنم , چراکه هیچ چیز ,هیچ وقت درزندگی پرفکت وکاملا آرمانی ودقیقا موافق باخواسته ی ماازآب درنمیآیدامامهم این است که «اصل »انرابدست آورده,باشیم حال گوشه ی یکی از اینهمه کمی شکسته باشد مثل جعبه ی بیسکویتی که تمامی بیسکوئیت های آن را سالم دردست داشته باشم وگوشه ی یکی شکسته باشدوغمگین شوم که:ای وای چراکامل کامل نیست,اماهمینکه هست همینکه آنرابدست اورده ام همینکه شیرینی آن مال من است برای من برای تمامی انسانهاهدفمندوپرتلاش, میبایست کافی باشدواگر تمامی این موضوعات رابرای شمادر بخش بخش کتاب بُعد سوم آرمان نامه بازگو میکنم تنهابرای این است که بگویمایمان راسخ یعنی این یعنی براستی :« خواستن توانستن است»وتا جائی که توان دربدن هست رسیدن به آرزوهاواین نیزممکن است وتنهاوقتی ازپابازمیمانیم که آرزوی مادروجود شخصی دیگرباشدواوو سرباززندیعنی چیزی مثال:عشق که م بخوایهم واونخواهد یا دیگران نگذارندوپای آدمی دیگروسط باشداینطور بگویم,آدمیان بسیار برسرراه یکدیگردیوار میشوند امااز دیوارگوشتی هم میتوان گذشت به گونه ای که خوداو حتی احساس نکندکه اگراینگونه درمقابل ماایستاد وسدراه شددرواقع بیش ازبادی نبودکه ماازمیان او گذشتیم چراکه خواسته ی ماوجود انسانی هرآدمی راکه به بدی حسادت دشمنی و... درسرراه ماسدی میشودخودبخود کنارمیزندماحتی از میان روح وجسم اونیز میتوانیم گذر کنیم بی انکه خوداواینرا حس کرده یابداند که ماگذر کرده ایم واین این ایستادن ا تنهاکوچک کردن خودبوده,وبس .ووقتی باین نتیجه میرسد که برمیگردد ومیبیند که این اوست که همچنان و هنوز درهمان جای اول ایستاده است اما مارفته ایم رسیده ایم و در قله ی خواسته وآرزوی خویش ایستاده ایم واین تنها اعتماد بنفس میخواهد وبس واعتماد بخود بخدا وبدل وایمان.
●*- هرآرزویی بدون پژوهش و تلاش ، به سرانجام نخواهد رسید.*ارد بزرگ
*- اگربرای رسیدن به آرزوهای خویش زورگویی پیشه کنیم،پس ازچندی کسانی رادربرابرمان خواهیم دیدکه دیگرزورمان به آنها نمی رسد.*اُردبزرگ
*- کسی که چندآرزوی درهم وبرهم داردبه هیچ کدام ازآنها نمی رسدمگرآنکه باارزشترین آنهارا انتخاب کندوآن راهدف نهایی خویش سازد.*اُردبزرگ
*- آینده جوانان راازروی خواسته ها،و گفتار ساده اشان،می توان پی برد.نپنداریم که میزان دارایی ویاامکانات،دلیلی برپیروزی و یا شکست آنهاست ،مهم خواسته وآرزوی آنهاست.*اُردبزرگ
*- به آرزوهایی خویش ایمان بیاوریدوآنگونه نسبت به آنها باندیشید که گویی بزودی رخ می دهند .*اُرد بزرگ
*- توان آدمیان را، باآرزوهایشان می شودسنجید.*اُرد بزرگ
●پایان فرگردآرزو●به قلم:فرزانه شیدا


   Love Spell
Click here to light up your life with a love spell!
Click Here For More Information
 

Arezo

●پایان جلد نهم بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) * فرگرد آرزو *


پایان جلد نهم بعُد سوم●
● مناجات عشق●
بار الها...
تخم عشق را در دل جانان بکار
عاشقان را با خودت مأنوس ساز
درد دوری از دل دلدادگان بیرون بساز
عشق را سامان بده...
عشق را از نو بساز...
____ سروده ی :«احسان ضامنی »___
● بعُد سوم آرمان نامه ی ارد بزرگ●
● فرگرد آرزو●
___ " ای نسیم دلنواز آرزو ___

ای نسیم دلنواز آرزو
با دل من قصه ای دیگربگو
گو که لبخندی ز خورشید آمده
در طلوعی نور ِامید آمده
تا دهد گرمی به قلب بیقرار
تا نگیرد قلب من ازروزگار
گو سرشکی کز جفازاری شده
پای گلزار وفاجاری شده

گو مشو نومید ازاین شیب وفراز
میرسد شادی به باغ خانه باز
گو نمی میرد گل لبخند عشق
گلشنی خواهد شدن پیوند عشق
گو که سازِ آن نگاه دلربا
مینوازد نغمه های خنده را
گو که تا آرام جان گیرم دمی
مانده ام تنها,بدون همدمی

ای نسیم دلنواز آرزو
قلبِ« شیدا» را در آتش ها بجو
گرچه دامن میزنی این شعله را
قلبِ شیداوش ,اسیرِ واله را
لیک دیگر بال وپر را سوختم
خود به عشقی ,شعله را افروختم
سوختم در شعله ها ,با سوز دل
بال وپر در عشقِ نار افروز دل
سوختم صد آرزو , در نار عشق
باامیدی ,در دل وُ ,ا نبار عشق
آه ...بر این ارزو آن صد امید
وه که دل , ناکامی , دنیا کشید


ای نسیمِ دلنوازِ آرزو
با خدایم قصه ی دل را بگو
گو که چَشم ,انتظار من توئی
در شب راز ونیاز ِ من , توئی
ازتو میخواهم کرا یاری دهی
تا بیابم پیش پای خود رهی
ازتو نومیدی ندیده این دلم
تا به ارامی رسیده این دلم
چون توئی حامی من درباورم
همرهم باش ای یگانه یاورم
___5 آذرماه 1382 از فرزانه شیدا ____
امیدوآرزو تنهابهانه های انسان وتنها دست آویز رهائی بخش دل دردنیائی ست که بافشار ومشکلات وسختیهای روزمره هردم برای انسان مشکلی آفریده,ودرراهها وبیراهه هاودوراهی ها آدمی راسرگردان کرده است امادر قدرت آرزووامید قدرتی نهفته است که دل راوامیداردتا برای رسیدن به, اهداف خوبیش درهرزمینه ای که هست چه,احساسی باشدومعنوی چه برحسب نیازها باشدومادی ,به هرشکل انسان راوادار میکنداندیشه ای برای رسیدن به آرزوها وامیدهای خویش داشته باشدوبه گفته بزرگان"آرزوکردن خود نیمی ازراه رفتن است "چراکه چون آرزوکنیم نیمی از راه رارفته ایم وچون تصمیم بگیرم نیمه ی دیگری ازراه راطی کرده ایم وچون دررسیدن به آن اصرارورزیم به,انتهای راه وبه آمال خودخواهیم رسیدزیراکه نقش اولیه رابرای رسیدن به اهداف بیش ازهرکسی خودماهستیم که تعیین میکنیم وتلاش ماست که آنرابه هدف میرساند همواره دراین سوی آبها زمانی که سخن ازآرزو وخواستن چیزی میشوداصراربراین است که آنچه رامیخواهی تاآخرین گام دنبال کن ودرنمیه راه هرگز,برنگرد چراکه عمری دریک بلاتکلیفی فکری باخودباقی میمانی واین که مدوام ازخوددرطول تمام زندگی بپرسی:اگربازنگشته بودم اگرتاآخر میرفتم,اگر حتی جواب آری یانه رابرخود ثابت میکردم,آنگاه تصمیم به بازگشت ورها کردن آرزو میگرفتم,جزاینکه آزارتمام زندگی توشودوهیچ فرایندی درپی نخواهدداشت ورنج واندوه دائمی تودرزندگی توخواهدبود بخصوص وقتی چیزی راازته دل,آرزو میکنیم رها کردن آن درنیمه راه,بدون اینکه مطمئن شویم که,آیا به آن میرسیدیم یانه تاابدداغ دل آدمی میگردد وانگاه است که تاابد مدیون دل وافکار روح خودد خواهید شد. لذا اگر چیزی وکسی وهدفی را دوست میداریدوآرزوی رسیدن به آن راداریدازهیچ کوششی دریغ نکنیدوحتما پیگیراین مسئله باشید که,آیاآن شخص نیزخواستارشماهست یاخیرآیاآن هدف به مقصود میرسد یانه وجواب را برای خود روشن کنید چراکه اگر کسی یت وبه جای او تصمیم بگیریدکه بی من خوشبخت تر خواهد شدواوراترک بگوئیدعمری دراین افکاربخودخواهید پیچیدکه آیابراستی کاردرستی کردم؟آیابدون من,اوواقعاخوشبخت است؟آنهم زمانی که خودروی خوشی را بعدازو ندیده ایدوهمواره,دل,رااسیراومیدانستیدوهرگزاین اجازه,رابخود ندهیدکه بجای اوجواب خودرابدهیداین چیزی نیست که من,ازخودوتجربه ی خودبه تنهائی گفته باشم,که,این نظریه ای علمی ست که انسان زمانی که چیزی راواقعا میخواهدهرچه باشداگردرنیمه راه,آنرارها کند بی آنکه به آن رسیده باشدودرتصورخویش آنرادست نیافتنی بپنداردهمیشه در طول عمرخودحسرت آنراخواهدخوردوخیال وفکراینکه شایدبه هدف میرسیدیا شایداینگونه که او تصور میکردنمیشداورادرهمه ی زندگی آزارخواهد داد
●«آرزو»●

بصد آرزو زندگی باختم
به رنج وغم وغصه ها ساختم
ندانسته رفتم ره مرگ خویش
خودم را به غمها در انداختم

به عشق شدم واله ای دربدر
با آوراه گی دائما در سفر
به بیماری وتب همیشه روان
نیازم به بستر زسوز جگر

یگانه دلم را به غم سوختم
غم زندگی در دل اندوختم
به شبها نشستم به کنجی غمین
به ظلمت چراغ ِ غم افروختم

نیاز دمی دیدن روی تو
رسیدن به سرمنزل وکوی تو
به آغوش خود جای دادن ترا
کشیدن به جان بوی گیسوی تو

بدیوانگی رهنمونم نمود
درِ بی کسی را برویم گشود
مرا ازهمه دور وبیگانه کرد
بدانسان که بامن بجز تو نبود

کنون ناله ام را ِکّه خواهد شنید
که بربادرفتم بصدها امید
دگر دیدگانم بجز سیل اشک
براین چهره ام چیز دیگر ندید

شده دل چو مخروبه ویران سرا
چو دادم زکف عاشقی چون ترا
مرا حسرتی مانده ودرد وسوز
زسوزم قراری نمانده مرا

دل از عاشقی کی توانم بُرید
که دل جزتو عشقی درونش ندید
فقط نام تو بوده در قلب من
که فریاد دل شد چو نامت شنید

تواند مگر بگذرد از تو باز
چو دل برتو دارد امیدونیاز
مرا عشق تو چون نفس های دل
تو با بودنت بودنم را بساز
● هشتم آذرماه 1362 - از: « فرزانه شیدا»●
اینکه گفتیم ,درزمینه کارزندگی تحصیل عشق به کسی چیزی جائی همواره,واقعیت داشته است که انسان,ازآن,آرام نمیگیرد مگراینکه تاآخرراه,راحتی باسالهایی طولانی,انتظاربروداماهرگونه هست می بایست جواب آری یا نه"راگرفته باشداگرجواب آری بودتکلیف آدمی روشن میشودوچون نه بودنیز لااقل انسان خاطر خکع میشود که انچه می بایست,انجام دهد,انجام داده است وحال اگرنهایت آن باین رسیدکه جواب منفی باشدیاشکست بازهزارباربهتر ازبی خبریست چراکه همواره بلاتکلیفی انسان رابیش ازآنچه,درتصور کسی باشدآزاردهنده وخورنده ی روح وآرامش وسم درون ودل,خواهدبوددرنتیجه زمانی که,انسان درمی یابد کجای راه ایستاده است وجواب خودرادریافت میکندآسوده ترمیتواندبراه زندگی خویش ادامه دهدوبدنبال اهدافی دیگرراهی شودکه شایدصدباربیشترازاین خواسته میتوانداورا خوشبخت کند ودرنتیجه عمری حسرت چیزی را نمیخورد که نمیداندانتهای آن چه بودوهمواره نیز به انتهای آن فکر میکند.
● زلف دلربا" از «فربود شکوهی »●

همه هست آرزویم که بگویم آشنا را
چه رها کنی به شوخی سر زلف دلربا را

همه شب نهاده‌ام من سر خود بر آستانت
ز وجود خود بخوانم به خدا خدا خدا را

به رهت نشسته بودم که نظر کنی به حالم
چو شنیده‌ام که سلطان نظری کند گدا را

نخورم ز هیچ دامی دو سه دانة ریایی
که ندیده‌ام ز واعظ همه نور پارسا را

تو چنان لطیف و خوبی که اگر به مجلس آیی
به کرشمه‌ای بگیری به دمی تو جان ما را

به هوای زلف مشکین برویم ار چه دانم
که به گرد او نشاید که رسد غزال پا را

چه خوشست حال جلوه که جفای کس نبیند
اگرم ببینم اما بکند وفا شما را

تو صبور باش و شادان ، ز قضای او مگردان
سر خود ز آستانش که خدا دهد رضا را
●شعر از «فربود شکوهی »●
انسان می بایست,هرآرزوئی,را که میکند به مرحله ی اجزادرآید وتصمیم بگیردکه رسیدن به آن راامتحان کندچراکه همواره چیزی که به شدت خواهان,آنیم به سرانجام خواهد رسید اگر براستی هدف مارسیدن به آن باشد ودرنیمه های راه سردنگردیم وازمشکلات خودرانبازیم گاه زندگی باهمه ی تلاشها بگونه ای پیش میرود که انسان تمامی تلاش خودرانیزمبذول میداردتا به هدف اخربرسداما برحسب مشکلاتی جانبی خواه مشکلاتی دردنیاباشدیادیوارهائی درراه هدف که این دیوارها میتوانندحتی افراددیگری درزندگی و.دنیای ماباشند که سدراه,آدمی میگردند وبه رشکل آدمی راازراه,رفته یاپشیمان یاخسته میکنندامادرهمه شکل بایدبخاطرداشت هدفی وآرزوئی,ارزشمنداست که آدمی تمام تلاش خودرابرای رسیدن,آن کرده باشدحتی,اگرمنجربه شکست شودچراکه شکستها خودتجربه های زندگی هستندکه درفردای ماصدبرابر جواب مثبت رابرای هدف دیگرکاری دیگرراهی دیگر به ماخواهنددادماهمیشه شکست رابگونه ی غمناکی نگاه میکنیم درحالی که بارهانیز نوشته ام درهرچه وهرجاوهرکس که بنگریداگر به نهایتی مثبت رسیده است هزاران شکستی رانیز در راه دیده است تا به انتهائی دلخواه دست یافته وآرزوئی وارزوهائی را برخود برآورده کرده است هیچگس هرگز قادر نیست که بی امیدوآرزو زندگی زیبائی داشته باشد وگذشتن ازآرزوهاوصرفنظر کردن ازخواسته هاتنهاباعث میگرددکه مادچاراندوه وسرخوردگی شویم درحالی که اگر گام اول رادرهرراهی برداریم هرچه هست مطمئناانگیزه بازهم پیش رفتن بهتروبیشتر بماالقاخواهدشدتانشستن وتنهادرامیدی آرزو کردن .



   Nutrition
Improve your career health. Click now to study nutrition!
Click Here For More Information